تا جای ممکن لپاشو از هوای نهچندان تمیز پر کرد و نفس عمیقی کشید، پلکاشو باز کرد و به اسمون نهچندان صاف بالای سرش نگاه کرد و چال گونه هاش با لبخند شیرینی که زد واضح شد.- بلاخره روز اولِ سال آخر دبیرستان.
تصمیم گرفت سرشو پایین برگردونه چون بیشتر از اسمون اسم مدرسش از دروازه ورودی تو چشم میزد.
چند بار پلک زد و بدون اینکه قصدی برای رد شدن از اون ورودی رو داشته باشه لباشو بهم فشار داد.- عالیه، روز عالیه ایه من که حالم خیلی خوبه!
این آخرین تلاش های جونگوون برای کنار اومدن با شروع دبیرستانش بود، ولی مثل اینکه این جهنم وقت این کارو هم بهش نمیداد ازونجایی که اخم های ناظم که مثل فرشته مرگ به سمتش میومد بهش چشمک میزد، ناظم پر محبتشون خوشآمد گویی های ویژه ای برای کسایی که دیر میکردن داشت پس کیفشو سفت چسبید و بلاخره از دروازه جهنم مدرسهنام رد شد و با نزدیک شدن به ناظم تا جایی که اگه حامله بود قطعا بچه میفتاد کمرشو خم کرد..
-جناب اقای لی صبح شما بخیر. بزنم به تخته چه خوشتیپ شدین.
یادش نرفت که از لبخند جادوییش کمال استفاده رو ببره و زیر زیرکی با سر پایین به راهش ادامه بده. ولی بهرحال اقای لی افراد مهم تریم برای خوشآمد گویی داشت.
-هیئ!!! فکر کردی داری چه غلطی میکنی؟؟؟!
پارک جونگسونگ درحالی که فکشو کمی جلو اورده بود و ارنجشو به قصد زدن نیشیمورا ریکی بالا اورده بود فریاد زد، حتی اقای لی هم کمی خودشو جمع کرد و گلوشو از شوک صاف کرد.
جونگسونگ درحالی تمام تلاششو برای کنترل خودش به کار میبرد ارنجشو پایین اورد، البته نفس بلندی که گرفت و جوری که سرشو خم کرد و خط فک تیزشو عین شمشیر تو چشم اقای لی کرد، به خودی خود ترسناک بود.
جونگوون؟ اون یخ بست، دقیقا مثل دانش اموزای دیگه ای که دیگه به خودشون جرئت حرکت اضافه ای نمیدادن، جونگوون سرشو حتی پایین ترم برد و محکم به بند کیف بزرگش متوسل شد و البته توسلش به تمام مقدسات مامان بزرگشم جای خود داشت.جونگسونگ درحالی که ابروهاشو بالا انداخته بود و چشماش خبرای خوبی از وضعیت اعصابش نمیدادن به چشمای اقای لی زل زد.
- مشکلی پیش اومده؟
اقای لی که به این نتیجه رسیده بود که اصلا کی باشه مشکلو تایین تکلیف کنه فقط راهو برای اون دانش اموزی که انگار هیچوقت نمیخواست به درست بستن کراواتش اعتقاد پیدا کنه، باز کرد.
جونگسونگ نگاهی به اطرافش کرد و نگاهش به یکی از دانش اموزای احتمالا جدید خورد.
- به چی داری نگاه میکنی؟؟
دانش اموز که انگار بوی دردسر به مشامش خورده بود نگاهشو فورا دزدید و شروع کرد به گفتن هیچی و تلاش برای رفع هر نوع دردسری.
![](https://img.wattpad.com/cover/376102716-288-k442735.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Prove IT
Fanficسونو فقط میخواست یه شب لباس دخترارو بپوشه و یه بار با کراش هموفوبیکش لاس بزنه! ولی چرا این پسر اینجوری دنبالش راه افتاده و با اون چشما نگاش میکنه؟ کاپل اصلی: سونکی کاپل های فرعی: هیهون، جیوون