صدای قدم های محکم و حساب شده ای توی فضای نیمه تاریک سالن می پیچید. واسش عجیب بود که چطور آهنگ قدم های این مرد همیشه ثابت می مونه. جوری با آرامش قدم برمی داشت انگار هیچ عجله ای برای رسیدن نداشت. با متوقف شدن صدای صدم ها پلک هاش لرزید اما چشم هاشو باز نکرد.
-بهش خبر دادم.داره میاد.
صدایی از ته گلوش درآورد تا به نامجون بفهمونه صداش رو شنیده. انرژی ای برای حرف زدن نداشت. سعی می کرد انرژی اش رو برای ملاقات پیش رو نگه داره اما هر ثانیه ای که می گذشت انرژی و توانش مثل آب از بین انگشت هاش بیرون می ریخت.
-باهاش چیکار داری؟
لحن نامجون مثل همیشه نبود. اون پسر خیلی خوب شناخته بودش. خیلی راحت می فهمید مین یونگی کی تو محدوده ی خطرناکش قرار می گیره و این جور موقع ها به خوبی خط قرمزها رو رعایت می کرد. باخواست کردن رئیس اش هم یکی از اون خط قرمزها بود واسه ی همین بود که صداش مثل همیشه محکم و مطمئن به نظر نمی رسید.
-قراره زیردستم کار کنه نباید ببینمش؟
-با هیچ کدوم از کسایی که زیر دستت کار می کنن توی سالن تمرین قرار ملاقات نذاشتی.
-این یه قرار نیست. صداش کردم بیاد تا ببینمش. بزارش به حساب اولین دستور.
-چون نتونستی رئیس مین رو راضی کنی بیخیالش بشه می خوای رو خودش کار کنی؟
پای راستشو از زمین جدا کرد و با حرکت آرومی روی پای چپ اش انداخت.
-من با زیردست هام بازی نمی کنم.
-می خوای اذیت اش کنی؟
-اگه بخوام اینکارو کنم جلومو می گیری؟
-این کارها بهت نمیاد.
نفس عمیقی کشید و با صدای آرومی جواب داد.
-خیلی چیزها به من نمیاد.
صدای باز شدن در فلزی سالن تمرین چشم هاشو از هم باز کرد. قدم های کسی که بهش نزدیک می شد به اندازه ی نامجون محکم نبود. عجله داشت. چهره اش توی هم رفت. اون قدم های سبک و عجول...
-س... س... سلام.
نگاهش روی کفش های اسپرت پسر ثابت مونده بود. می تونست نگاه خیره ی نامجون رو به خوبی روی خودش حس کنه و همین طور نگاه خیره ی پسر رو.
تکونی به گردنش داد و نگاهش رو کمی بالا آورد تا به دست های قفل شده ی پسر رسید. جوری که انگشت های بلندش رو بهم می پیچید خیالش رو راحت می کرد. پسر مضطرب بود و این یعنی بدون تلاشی نصف راه رو رفته بود.
-پدر گفت بوکسوری.
-ب... ب... بل...ه.
-گفت انقدر کارت خوبه که ممکن بود برای المپیک انتخاب بشی.
YOU ARE READING
The night the moon left the sky
Fanfictionیونگی مخالف ورود هوسوک به باندشون بود اما وقتی پدرش مخالفتش رو نادیده گرفت و اون پسر رو وارد باند کرد برای یونگی چاره ای نذاشت جز اینکه به روش خودش با اون پسر تسویه حساب کنه. ******* -اینجا چه غلطی می کنی؟ چی از این دنیا می دونی که قبول کردی عضوی از...