part 1

122 16 24
                                    

خب دوستان قبل از هرچیزی میخواستم چند نکته ای رو بهتون بگم مثل بقیه افرادی که اولای مقدمه براتون در مورد فیکشنشون توضیح میدن.
میخواستم بگم که این فیکشنی که قرار میدم هیچ ربطی به واقعیتشون نداره و کاملا ساخت ذهن خودمه
بعد اینکه اولین بارمه مینویسم و اگه ایرادیم داشتم به بزرگی خودتون ببخشین چون من اصلا ادعای نویسنده بودنو ندارم..
امیدوارم اوقات خوبی رو باهم سپری کنیم ببخشید اگه حرفام زیادی طولانی شد اگه پارت جدیدو دیر گذاشتم میتونید منو تو تلگرام پیدا کنید و یه سر بزنید به چنلم

@chanmincouple

________________________________________

آرام قدم برمیداشت اما متوجه نشده بود که از مسیر اصلی اش دور شده ، هوا سوز وحشتناکی داشتو هر لحظه ممکن بود توسط گرگ هایی که در حال زوزه کشیدن بودن خورده شه ولی مجبور ادامه ی مسیرشو به اشتباه طی میکرد.
سرما به پوست استخونش نفوذ کرده بودو بدنش همانند بید میلرزید؛ خودش رو مچاله میکرد و توان حرکت کردن نداشت اما زمزمه کنان شروع کرد به آواز خوندن تا چشماش رو باز نگه داره و هواس خود رو پرت کنه اما فایده ای نداشت.
منتظر بود ماشینی در جاده عبور کنه اما کسی جرعت عبور کردن از اون جنگل تاریکو ترسناک رو نداشت جز خود سونگمین! تنها اون در جنگل قدم میزد بدون هیچ ردی از انسان دیگه..به دورو بر خود که نگاه میکرد بیشتر از مسیرش ترس داشت، سرش رو بالا آورد و شاخه های بلند درختایی که در بغل هم گره خورده بودند باعث میشد تاریکی آسمون رو به سختی ببینه...
نفسی عمیق بیرون داد و تندتر قدم برداشت که پشت سرش صدای خس خسی شنید..سریع سرش رو چرخاند و به عقب نگاه کرد اما چیزی ندید؛

حس کرد صدای رد پای انسانه که به گوشش خورده ولی وقتی به خودش اومد به سرش کوبیدو توهمای الکی رو از ذهنش پاک کرد و به مسیرش ادامه داد. گرسنه شده بودو شکمش شروع کرد به غارو غور کردن و چیزی برای خوردن نداشت، تو جنگلی گیر کرده بود که نه غذایی میتونست پیدا کنه و نه مکانی برای موندن..
دستاشو محکم به هم فشار میداد و قطره های اشکش رو زمین چکید که سایه ای رو پشت سرش حس کرد..اشکش خشک شدو کاملا سر جاش یخ زد

-کیم سونگمین شی گم شدی؟"

با صدای آروم و ترسناکی که به گوشش خورد باعث شد کل بدنش همانند جسمی بی جون یخ بزنه و توان حرکت نداشته باشه..
اما آب دهنش رو قورت داد و به آرومی روش رو برگردوند، چشمش به کفشای براقش خورد که کم کم‌ به بالا حرکت کرد و با مردی قدبلند که کتی مشکی و کلاهی بر سر داره مواجه شد،

صورتش غیر قابل تشخیص بودو تنها چیزی که میتونست ببینه سیاهی مطلقیه که بر تن اون مردست..
قدمی به سونگمین نزدیک شد اما اون قدمی به عقب رفت..
زانوهاش میلرزید و از مرد غریبه ی روبرویش وحشت داشت

-میدونم ازم میترسی اما فقط کافیه دستامو بگیری و به چشمام خیره بشی تا همه چی تموم بشه.."

سونگمین لباش شروع کرد به لرزیدن اما بلاخره اولین حرفشو به زبون آورد

-ت..تو کی هستی؟؟

دستکش هایش رو از دستاش در آورد و به سونگمین نزدیکتر شد..

-من خود توئم کیم سونگمین..من همون تاریکی ام که دنبالش میگشتی، بلاخره پیدات کردم.."

قدم هاش رو تندتر کرد و با فاصله ی یک قدمی در مقابل سونگمین ایستاد
کلاهشو کنار گذاشت و ماسکشو در آورد
اجزای صورتش قابل دید بود اما وقتی به چشماش نگاه کرد ترس عجیبی رفت تو وجودش..
چشماش انگار کاملا داخل جوهری سیاه غرق شده و این سونگمین رو میترسوند..

-چ...چشمات.."

خنده ای کرد

-ترسناکه درسته؟"

ضربان قلبش به قدری بالا رفته بود که از اون فاصله میتونست بشنوتش..دستشو گذاشت رو قفسه ی سینش و تنفسشو تنظیم کرد و ضربان قلبشو اورد پایین..

-بلاخره کمی آروم شدی.."

سونگمین در شک بود که چطور ضربان قلبش پایین اومده و به راحتی میتونه نفس بکشه..حس میکرد همه اینا کابوس باشه تا اینکه شروع کرد به دادو بیداد کردن

-ت...تو چیزی نیستی جز خواب..اره فقط تو یه خواب لعنتی هستی و من زود پا میشم..."

اخمی کردو مچ دستای سونگمین رو فشار داد

-نزار دوباره ازش استفاده کنم اروم بگیر.."

مچ دستشو از تو دستاش در آورد و داد زد

-من هیچوقت قرار نیست کاری که تو میگیو انجام بدم چون اصلا نمیشناسمت و نمیدونم کی هستی..همین الان گورتو گم کن!!"

مرد محکم شونه ی سونگمین رو در بین دستاش گذاشت و فشار میداد

-همین الان بدون هیچ دادو بیدادی هر کاری که گفتم  انجام میدی؟؟دستاتو بیار جلو و وقتی دستاتو گرفتم به چشمام نگاه کن "

بدون هیچ حرفی به چشماش خیره شده بود و دستاشو تو دستای اون فشار داد

-افرین پسر خوب"

کم‌کم چشماش تیره و تار شدو وضوح مرده کمرنگ تر تا اینکه کاملا بیهوش شد...

"ELENA"

 Dark eyes.Where stories live. Discover now