@chanmincoupleساعت ها گذشت اما سونگمین تو کف خیابون بیهوش شده بود، مردم دورش جمع شده بودنو پچ پچ میکردن و از حال سونگمینی که تو این وضع افتاده نگران بودن اما وقتی دیدن پلکاش در حال تکون خوردنه خیالشون راحت شد و یکی بالا سرش شونشو تکون میداد و اسمشو صدا میزد
-پسر جون...میشنوی صدامو؟؟؟...اگه میشنوی یه چیزی بگو جون به لبمون کردی.."
سونگمین به آرومی چشماشو باز کرد و لبشو تکون داد کمی سرشو چرخاند و به مردمی که دورش جمع شده بودن نگاهی انداخت چشماش تیره و تار میدید و از این وضعش کلافه بود... با تمام توانش سر جاش پا شد و سعی کرد که پاشه اما افتاد بر زمین
-هنوز سرگیجه داری بزار ببرمت روی صندلی بشینی تا برات آب بیارم"
سرشو به نشانه ی تایید تکون داد و مرد بهش کمک کرد تا بلند شه و روی صندلی بشینه.. وقتی نشسته بود با هردو دستش شقیقشو فشار میداد و از خوابی که دیده بود فکر میکرد... به این فکر میکرد چطور شده کف خیابون بیهوش بشه و همچین خواب عجیب و واضحی رو ببینه.. هنوز اون چشمای جوهر مانندش تو ذهنش حک شده و هیچوقت نمیتونه فراموشش کنه.. مثل کابوس براش ترسناک بودو وحشت عجیبی ازش داشت؛ کلافه پوفی کشیدو پاهاشو از رو استرس و اضطراب تکون میداد و غیر قابل توقف بود مردو که دید داره به طرفش حرکت میکنه تلو تلو پا شد اما اون سریع جلوش وایساد
-هنوز خوب نشدی این آبو بگیرو سر بکش و یکم رو صندلی بشین به خودت بیایی"
آبو از مرده گرفتو لبخندی زد
-ممنون از کمکی که بهم کردید من دیرم شده و باید برم.."
مرده اخمی کرد
-بزار ببرمت بیمارستان اگه دوباره بیهوش شدی چی؟؟"
سونگمین سرشو آورد پایین و بطری آبو فشار داد
-من چند سالی هست که مریضم اما هیچوقت سابقه ی بیهوش شدنو نداشتم و واقعا برام عجیب بوده..
مرد با تعجب بهش سرشو کج کرد
-چه مریضی داری..؟"
نفسی عمیقی کشید اما مجددا لبخندی زد..
-بیخیال، مرسی بابت آب"
تعظیمی کرد و از کنار مرده رد شد.. مرده از پشت سر به سونگمین نگاهی انداخت و دزدکی پشت سرش قدم برداشت وقتی سونگمین سوار تاکسی شد اونم سوار یه تاکسی دیگه ای شد و اونو دنبال کرد دم در بیمارستان ایستاد و از ماشین پیاده شد وقتی به دنبالش بود و پیاده شد احتمال زد که به خاطر مریضی که راجبش صحبت کرده اومده و فکر میکرد چیز خاصی نباشه تا اینکه رفت بخش سرطانیا.
سونگمین وارد اتاق دکتر شد اون هم داخل سالن یه جایی دور از دید نشست و منتظر خروجش شده بود
-این ازمایش نشون میده که نه تنها پیشرفت نکردی بلکه پسرفتم کردی...روز به روز بیماریت داره عود میکنه پس چرا برا شیمی درمانیات نیومدی؟؟ اگه به خاطر هزین__"
سونگمین وسط حرفش پرید
-نیازی نیست بهم یادآوری کنید دکتر، بحث سر هزینه نیست نگران نباشید"
دکتر نفسی از حرص بیرون داد و سر جاش پا شد
-سونگمین شی اگه دست از لجبازیات برنداری بلای جدیی سرت میاد.."
سونگمین دستشو رو هم مچاله میکردو فشار میداد، از حرفای دکتر رنجیده بودو میدونست وقت کافی نداره و بلاخره دیر یا زود قراره بمیره قطره های اشکش رو شلوارش چیکیدو فینی کشید
-سونگمین شی اگه خودت و خانوادتو دوست داری بهتره هرچی زودتر دست بجنبونی چون هر لحظه ممکنه دیر بشه برای درمان.."
از رو صندلیش پا شد جلو دکتر ایستاد و تعظیمی کرد
-ممنونم برای یاددآوی،خودم کلی گرفتاری دارم پس بهتره به اونام برسم برای همین وقت کافی برای درمان ندارم "
حرف آخرشو که زد از اتاق خارج شد مردی که تعقیبش کرده بود هم از رو صندلی پا شد و به دنبالش قدم برداشت. وقتی سوار تاکسی شد مرد سرجاش ایستاده بودو به سونگمین نگاه کرد که راه افتاد، وقتی رسید تقریبا شب شده بودو رفت داخل خونش؛ دوشی گرفتو مستقیما رفت سمت تخت خوابش به شدت خسته بود چون کل روز اتفاقای جدیدی براش افتاد و هندل کردن براش کمی سخت شده بود قبل خواب یهو یاد اون مرده تو خوابش افتاد و آرزو کرد که دوباره نیاد تو خوابش...اط فکرو خیال که خارح شد چشماشو بست و سریع خوابش برد...
-بلاخره پا شدی.."
چشماشو که باز کرد با اولین چیزی که مواجه شد صدای اون بود!! با رعبو وحشت پا شدو خواست تکون بخوره که پاش به قفلو زنجیر بسته شده..
-تلاش نکن چون جوری بستمت که راه فراری نداشته باشی.."
به گوشه ی تاریک اتاق که نگاه کرد مردرو دید رو صندلی نشسته و عمدا اونجا نشسته بود تا سونگمین نبینتش..
-چ..چی از من میخوای....چرا دوباره اومدی تو خوابم...ت..تو کی هستی.."
قطره های اشکش میچکیدنو بدنش بدون توقف میلرزید..ناخوناش رو که از استرس به کف دستش فشار میداد شروع کرد به خونریزی
-ببین با دستت چیکار کردی چرا انقد ازم میترسی؟؟ من که هنوز نکشتمت..."
نفسی سخت بیرون داد
-من پا میشم...درست مثل امروز..دوباره پا میشمو اون ریخت نحستو فراموش میکنم.."
بدون هیچ حرفی از رو صندلیش پا شد و کم کم به سونگمین نزدیکتر شد سونگمین که دوباره اون چشمای سیاه جوهریشو دید گریه هاش شدیدتر شد خودشو در مقابل سونگمین قرار داد و یک بند انگشت باهاش فاصله داشت
-تا من نخوام نمیتونی از این خواب پا شی"
STAI LEGGENDO
Dark eyes.
Storie d'amore{-کیم سونگمین شی گم شدی؟.. بیا از اینجا میبرمت، فقط کافیه دستامو بگیری و به چشمام خیره بشی..} ~●●~●●~●●~ Couple: chanmin Genre: mystery-romance