بهار از راه رسیده بود،بویخاک باران خورده کل اتاق را در بر گرفته بود،گویا آرامش از راه رسیده بود تا سلامی به آن دو بکند.
کریس درحالی که کتاب جدیدی را میخواند و موهای کوتاه سوهو را نوازش میکرد به بیرون پنجره چشم دوخته بود؛سوهو گاها به کتاب ها و حتی منظره بیرون آن پنجره حسادت میکرد.
شاید حسادتی بچگانه به نظر می آمد ولی آن دو سیاهچاله باید تنها مسخ ستاره کهکشان راه شیری اش میشدند و آن را درون خود میکشیدند.
با دیدن کلافگی سوهو کتاب را کنار گذاشت و روبه روی چشمان براق سوهو،سرش را به معنای چیه تکان داد.سوهو با لبانی برچیده و چهره ای تخس به او نگاه کرد و روبه رویش نشست.
«خسته نشدی اینقدر کتاب خوندی؟»
کریس دستی به صورتش کشید و شانه ای بالا انداخت.
«نه!جالبه،خوندن کتاب بهم احساس آرامش میده،مخصوصا وقتی روی پاهام میخوابی!»
سوهو سری به نشانه تاسف تکان داد،آن مرد داشت با قلب بیمارش چه میکرد؟
«بیا یه کار هیجان انگیز انجام بدیم!»
با چشمانی درشت شده و کنجکاو به او نگاه کرد.
«چه کاری؟»
سوهو لبش را کمی گزید و با چشمانی ریز شده به چشمان درشت او نگاه کرد.
«نظرت درباره اینکه تو ویولن بزنی و من برقصم چیه؟»
ذوق،براقی چشمانش باعث دیوانگی کریس بود؛او که بود،که به پیشنهاد های معشوقه اش نه بگوید مخصوصا وقتی قرار بود دوباره آن رقص زیبا را ببیند!
«خوبه،پس الان بریم؟»
سوهو سری تکان داد و به سرعت به سمت کمد رفت تا لباس هایش را بیرون بیاورد و آن را بپوشد.ریس با بیخیالی به او نگاه میکرد،سوهو که متوجه نگاه های او شد با چشم غزه به او نگاه کرد.
«نمیخوای لباستو عوض کنی؟»
تسلیم شده سری تکان داد؛از روی تخت بلند شد و به سمت اتاقش رفت؛بعد از عوض کردن لباس خانگیشان از خانه خارج شدند و به سمت کوچه خیابان ریجنت رفتند،همان جایی که همیشه مینواخت.
هوا کمی گرم تر از قبل بود و این بشدت برای جفتشان دلنشین بود،حال نیاز به لباس های کلفت و خز دار نبود.
کریس کیف ویولنش را باز کرد و سوهو کت بلندش را تاکرده درون کیف نهاد،حال میشد اورا در لباس باله دید مانند یک بالرین واقعی شده بود.
نگاهی به یکدیگر کردند،قلبهایشان محکم از استرس درحال کوبش بود؛با تأیید سوهو شروع به نواختن کرد.چشمانش را باز گذاشت تا تمام حرکات اورا در ذهنش ثبت کند.
ESTÁS LEYENDO
Solar eclipse | کسوف
Ficción histórica"همه چیز مانند بیگ بنگ اتفاق افتاد فرای صوت فرای چشمان بینا،یک آن دنیا خاموش شد و نوای غمگین ویولن بانوی شرقی در سیاه چاله چشمان کسی خفه اما وصال دوباره خورشید و ماه کسوف بود. کسوفی که درنهایت باعث مرگ بزرگترین ستاره این منظومه شد." 🌑 Fic: Solar e...