*برای بهتر درک کردن این پارت،پیشنهاد میکنم آهنگی که توی چنل گذاشتمو گوش بدید😉
لینک چنل توی بیو گذاشته شده.-هیس!من دنبال یه دستگاه موسیقی زندم کی بهتر از تو؟ همیشه توی کوچه های این خیابون در مینواختی درسته؟بچه گربه علاقه زیادی به موسیقی که مینواختی داشتند و همچنین من.
کریس جاخورده به سوهو خیره شده بود،آن مرد عقل در سرش داشت؟چگونه همچنین پیشنهاد شرم آوری را به زبان آورده بود؟دستگاه موسیقی اش باشد؟یعنی تمام خاطرات،تمام آن نت های که از احساساتش سرچشمه میگیرد را به پول،جای یا مکانی بفروشد هرگز.انگشتان یخ زده اش را بر روی گلویش نهاد.
-نه،من این پیشنهاد رو قبول نمیکنم اشراف زاده.
سوهو متقابلاً جا خورد باورش نمیشد آن مرد بیخانمان اینگونه قاطعانه پیشنهادش را رد میکند.کمی از او فاصله گرفت که باز مورد نقد آن نوازنده قرار گرفت.
-شاید این خصلت اشراف زادگانه که فکر میکنن میتونن هنر رو با پول بخرن،نه هرچقدر هم بدبخت و بیچاره باشم نه!من عروسک خیمه شب بازی تو نیستم اشراف زاده.
کریس نفس نفس زنان به او پرخاش کرد،عصبانی از خودش بود اول بعد از آن اشراف زاده ای که نمیدانست چه از جانش میخواهد که اینگونه اورا مورد تحقیر قرار می دهد.سوهو همچنان حیرت زده به او مینگریست.
-باز به پیشنهادم فکر کن،دلیل قبول نکردنت عجیبه تو این سرما و گشنگی میمیری!
کریس خنده کوتاه بی صدایی کرد و همچنان مانند ببری زخمی به او توپید.
-من فقط یک ویولنیست زادم که هنرشو نمیفروشه.
کمی مکث کرد و ادامه داد.
-شاید این از دیدگاه تو پست و حقیر به نظر بیاد ولی برای من اشراف زاده ای که میخواد منو با پول بخره حقیر تره.
سوهو خنده عصبی کرد،پالتواش را به خودش نزدیک تر.نگاهی به مرد انداخت.باورش نمیشد اینگونه حقیرانه او را تحقیرکند.
-من پیشنهادم سرجاشه،انتهای خیابون خونه من هست،منتظر جوابت همچنان هستم بهش فکر کن نوازنده.
بعد از گفت این حرفش بدان آن که منتظر جوابی باشد،به سمت خانه اش حرکت کرد.
کریس همچنان عصبانی به آن مرد نحیف هیکل خیره شده بود،با ناپدید شدن آن مرد اشراف زاده.نگاهی به درون دستش انداخت به ناچار گازی از آن نان زد.
آن روز هم مثل روزهای دیگر گذشت گویا وارد چرخه بی انتهایی شده بود،صبح ها با بوی تکه نانی و یک پیاله شیر که به تازگی به آن منوی حقیرانه اضافه شده بود،از خواب برمیخواست.روزش را با قدم زدن در شهر میگذراند و گاهی در کیف ویولنش را باز میکرد؛همان که دستش به سیم های ظریف آن ساز چوبی میخورد،گوش هایش سوت می کشیدند.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Solar eclipse | کسوف
Tarihi Kurgu"همه چیز مانند بیگ بنگ اتفاق افتاد فرای صوت فرای چشمان بینا،یک آن دنیا خاموش شد و نوای غمگین ویولن بانوی شرقی در سیاه چاله چشمان کسی خفه اما وصال دوباره خورشید و ماه کسوف بود. کسوفی که درنهایت باعث مرگ بزرگترین ستاره این منظومه شد." 🌑 Fic: Solar e...