[بوسان، پنجشنبه15 اکتبر]
بند کفشهاش رو محکم کرد و از در خونه بیرون زد، هنوز همه خواب بودند و کسی متوجه رفتنش نشده بود جلوی در تهمین رو دید که داخل ماشینش نشسته بود و براش چراغ میزد. کلافه روی صندلی کنار تهمین نشست و گفت:
- از این زندگی متنفرم تهمین میدونی؟!
تهمین که با نیش بازی نگاهش میکرد، لبخندش رو جمع کرد و گفت:
- جیمینا! زندگی قرار نیست برای پسرهای بوسانی راحت بگذره... مجبوریم سخت کار کنیم مگه نه؟!جیمین سرش رو پایین انداخت و با ناراحتی به کفشهاش خیره شد و گفت:
- آره ولی نه هرکاری!
ته مین با صدای بلندی گفت:
- یاااااا مگه قراره تن فروشی کنی احمق؟!
جیمین با لب و لوچهی آویزونی گفت:
- مثل همونه!
تهمین ماشین رو جلوی آرایشگاهی که میشناخت پارک کرد و گفت:
- فقط قراره یکی دوساعت نقش دوست پسر جوون یه نفر رو بازی کنی همین!
جیمین کلافه نگاهش کرد و گفت:
- اصلا چطور آدمیه؟
تهمین که با یادآوری استفانی لرز به تنش افتاده بود سرفهی کوتاهی کرد و گفت:
- دختر خوبیه، قول میدم اوضاع خوب پیش بره اون فقط میخواد امشب تو اون مراسم کم نیاره همین!جیمین با ناراحتی سر تکون داد و گفت:
- من قوانین خودم رو دارم!
تهمین ابرویی بالا انداخت و گفت:
- خوبه... اینارو باید با خودش هماهنگ کنی پس بهتره دست بجنبونی! باید اول به تیپ و قیافت برسیم!جیمین با دو دلی سری تکون داد و وارد آرایشگاه شدند، بعد از اتمام کار آرایشگر، تهمین سوت بلندی زد و گفت:
- یه نفر قراره بدجوری استفانی رو تحت تاثیر قرار بده!جیمین نگاهی به موهای طلایی رنگی که به خوبی کوتاه شده و حالت گرفته بودند انداخت. بی هیچ حسی به خودش نگاه کرد، این قیافهی آراسته اون رو به یاد روزهای خوشی مینداخت که یادآوریشون فقط عذابش میداد... هرگز فکرش رو نمیکرد از بهشتی که برای خودش ساخته بود رونده بشه و دوباره پا به این جهنم بذاره و حسش بهش میگفت جایی که قراره بره طبقه هفتم جهنم بود.
با صدای تهمین که گفت:
- جیمینا! باید بریم... بلیط قطارمون برای نیم ساعت دیگهست!سری تکون داد و همراه تهمین از آرایشگاه خارج شد و به سمت ایستگاه قطار حرکت کردند، مدتی بعد هر دو روی صندلی ها نشسته بودند، جیمین هندزفری هاش رو از جیبش بیرون کشید و توی گوشش فرو کرد و طبق عادت موزیک بی کلامی پلی کرد. تهمین با گستاخی یکی از سیمهای هندزفری رو از گوشش کشید و توی گوش خ دش قرار داد، با شنیدن آهنگ بی کلامی که جیمین دائما گوش میداد سیم رو از گوشش بیرون کشید و گفت:
- واقعا؟! هربار سیم هندزفریت رو میکنم تو گوشم فقط همین پلی میشه! دیگه هیچ آهنگی نداری؟! این همه آهنگ با کیفیت هست آخه این چیه؟!
جیمین سیم هندزفری رو دوباره تو گوشش فرو کرد و گفت:
- ولی هیچکدوم از اونا مال من نیستن!
YOU ARE READING
bettercup flower
Romanceداستان عشقی قدیمی که فدای گذشتهی تلخ جیمین میشه، آیا تقدیر دوتا عاشق رو باز هم بهم میرسونه؟! آیا ممکنه مین یونگی با زندگی تلخ و خانوادهی غیرطبیعی جیمین کنار بیاد؟! جیمین چقدر میتونه به یونگی تکیه کنه وقتی جز خجالت و شرمندگی چیزی مقابل یونگی ن...