نگاهی به ساعت انداخت، ۱۲ شب بود، با پاش روی زمین ضرب گرفته بود و کلافه گوشهی ناخنش رو میجوید، الان نیم ساعت بود که تو اتاق کار استفانی نشسته بود و اون زن معلوم نبود کجاست. با صدای باز شدن در به سرعت به در نگاه کرد که استفانی رو دید، لباسهاش رو با یک دست کت و شلوار رسمی عوض کرده بود و با همون تکبر که از صبح با خودش داشت به سمت میزش اومد و پشتش نشست، نگاهی به سرتا پای جیمینی که حالا تو جاش ایستاده بود انداخت و گفت:
- میدونی جیمین، یه سری آدما فقیر به دنیا میان و فقیر میمونند و در نهایت تو فقر میمیرند. یه دستهی دیگه هستن که پولدار بدنیا میان و تا ابد پولدار میمونند...
اما دستهی سوم دستهی مورد علاقهی من... فقیر بدنیا میان اما تو ثروت میمیرند... عضو دستهی سوم بودن یه انتخابه پسر...جیمین با دقت بهش گوش میداد، آره راست میگفت و احتمالا جیمین عضو دستهی اول بود... چون عرضهی پولدار شدن نداشت! اگر هم داشت یه سر داشت و هزارتا سودا، اونقدر چاله چوله تو زندگیش بود که تا اونا رو پر می کرد دوباره آس و پاس میشد.
استفانی لبخند محوی زد و گفت:
- میتونی انتخاب کنی پارک جیمین...
برگهی تایپ شده ای رو جلوش گذاشت و گفت:
- این رو امضا کن و بجای دستهی اول عضو دستهی دوم باش!جیمین متعجب به برگهای که مقابلش قرار گرفته بود نگاه کرد، اون یه قرارداد یا همچین چیزهایی بود!
دستش رو به آرومی به سمت قرارداد برد، شاید استفانی ازش میخواست مثل تهمین تو شرکتش کار کنه!
ناخنهای قرمز و بلند استفانی روی برگه قرار گرفت و مانع کشیدنش توسط جیمین شد و گفت:
- امیدوارم عاقل باشی پارک جیمین.
برگه رو رها کرد و اجازه داد جیمین که با نگاه گیجی بهش خیره شده بود برگه رو برداره.
با لبخند کجی به پسر خیره شد، چشمهای جیمین هر ثانیه گرد تر میشدند و آب دهنش رو قورت میداد.
تکیهش رو به صندلیش داد و گفت:
- خب؟!
جیمین نگاهش رو از برگه گرفت و گفت:
- اما...
استفانی خودکارش رو گوشهی لبش گذاشت و گفت:
- اما چی؟!جیمین برگه رو روی میز گذاشت و گفت:
- اما من نمی...استفانی از جاش بلند شد و میزش رو دور زد و در حالی که به سمت جیمین میرفت گفت:
- میدونی که دو هفتهی اولش رو از پیش پرداخت کردم؟! توقع نداری که پول عمل مادرت رو همینجوری داده باشم؟!
جیمین با ناراحتی پلکهاش رو روی هم گذاشت و روی صندلی نشست و گفت:
- راستش... راستش... من...
استفانی خودکار رو جلوش گذاشت و گفت:
- تو که نمیخوای برم بخاطر پولم ازت شکایت کنم؟!جیمین کلافه دستش رو تو موهاش فرو برد و برگه رو امضا کرد، باید تا هر زمان که استفانی میخواست نقش دوست پسرش رو بازی میکرد و اون در عوض ماهانه بهش حقوق میداد. شاید اگه قرار نبود یونگی با این شرکت قرارداد ببنده کاملا راضی بود، کی بدش میومد الکی و بی دلیل حقوق بگیره؟!
استفانی لبخند زد و گفت:
- حالا شدی پسر عاقل!
YOU ARE READING
bettercup flower
Romanceداستان عشقی قدیمی که فدای گذشتهی تلخ جیمین میشه، آیا تقدیر دوتا عاشق رو باز هم بهم میرسونه؟! آیا ممکنه مین یونگی با زندگی تلخ و خانوادهی غیرطبیعی جیمین کنار بیاد؟! جیمین چقدر میتونه به یونگی تکیه کنه وقتی جز خجالت و شرمندگی چیزی مقابل یونگی ن...