تو کافه‌ی جی‌هوپ جمع شده بودند، جی‌نا نگاهی به صفحه‌ی گوشی انداخت و گفت:
- آیگو اونا همیشه دور هم‌اند، بهشون حسودی می‌کنم!

جی‌هوپ سوالی نگاهش کرد که جی‌نا صفحه‌ی گوشیش رو به سمتش گرفت، عکس چهار نفره‌ی نامجون، جین، تهیونگ و جونگکوک رو نشون پسر داد و گفت:
- اگه بخاطر مامان و البته این احمق نبود...

اشاره ای به یونگی کرد و ادامه داد:
- الان اون عکس پنج نفره بود!

یونگی که شات چهارمش رو بالا می‌کشید گفت:
- مگه به زور نگهت داشتم؟

جی‌نا براش شکلکی درآورد و گفت:
-چرا دوباره داری سگ مست می‌کنی؟!

یونگی شاتش رو روی میز کوبید و گفت:
- طوری رفتار نکن که انگار ندیدی باشه؟!

جی‌نا گوشیش رو روی میز گذاشت و گفت:
- دیدم... خیلی خوبم دیدم، اما... دلیل نمیشه اینجوری مست کنی دیوانه!
یونگی با ناراحتی لب زد:
- جدی جدی میخواد با اون باشه؟ اون بهتر از من بود؟!

جی‌هوپ پوزخندی زد و گفت:
- فکر می‌کنی بینشون علاقه‌ای هست؟ یونگیا تو واقعا ساده ای! این روزا مد شده پسرهای خوشتیپ و خوشگل میرن سراغ پیرزن‌های پولدار! بهش می‌گن شوگر مامی! باهات میخوابم اگه بهم‌پول بدی!

جی‌نا نگاه چپی به جی‌هوپ‌انداخت که جی‌هوپ سکوت کرد و با چشم و ابرو اشاره کرد چیه؟!
جی‌نا کلافه نگاهش کرد و به یونگی که این بار بطری رو سر می‌کشید چشم دوخت و گفت:
- یونگیا، شاید اصلا چیزی بینشون نیست! شاید فقط همکارن!

یونگی با قیافه‌ی حق به جانبی نگاهش کرد و گفت:
- همکار؟! یادت رفته اون شب بوسیدش؟!

جی‌نا سکوت کرد، هیچ توجیهی نداشت و صدای زنگ گوشیش تنها چیزی بود که نجاتش داد، نگاهش رو به صفحه‌ی گوشی دوخت و با دیدن اسم نامجون لبخند پررنگی زد و تماس تصویری رو وصل کرد، نامجون با لبخند در حالی که دوربین رو جلوی صورتش گرفته بود گفت:
- هی جی‌نا!

دختر لبخند زد و گفت:
- نامجونا بدون من خوش نگذرونید...
جین به تصویر اضافه شد و گفت:
- هی جی‌نا ما تو فرودگاهیم...

جی‌نا با ابروهای بالا پریده گفت:
- کجا دارید میرید؟!

با اضافه شدن جونگکوک به تصویر متعجب گفت:
-جونگکوکا تو هم هستی؟ پس تهیونگ کو؟
نامجون صفحه‌ی گوشی رو سمت تهیونگی که مشغول خرید بلیط بود چرخوند و گفت:
- داریم میایم سئول، سالگرد آقای جئونه و مادر جونگکوک ازمون خواسته بیایم اونجا و چند هفته ای بمونیم و خب، کیه که بدش بیاد؟

جی‌نا لبخند پررنگی زد و گفت:
- خوشحالم که قراره ببینمتون بچه‌ها کی میرسید سئول؟!

نامجون نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
- فکر کنم صبح برسیم.
جی‌نا سری به علامت تایید تکون داد و گفت:
- میام دنبالتون.
نامجون لبخند پرمحبتی زد و تشکر کرد و خیلی زود خداحافظی کرد و رفت.
یونگی با چشم‌های گیجی نگاهش کرد و گفت:
- سالگرد پدرمه؟!

bettercup flowerWhere stories live. Discover now