2

138 38 11
                                    

با حس نبض زدن رگ شقیقه‌ش، با درد زیادی خش‌دار نالید و دستش رو روی پیشونیش گذاشت.
چرا انقد سرش درد می‌کرد؟
حتی نمی‌تونست چشم‌هاش رو باز کنه.

به زور به بدنش حرکت داد و به آرومی روی تخت نشست.
نیاز به یه قرص مسکن خیلی قوی‌ای داشت ولی اگه از جاش بلند می‌شد، حتماً سرگیجه مانع از راه رفتنش می‌شد پس مجبور بود از هه جین کمک بگیره.
آروم برای اینکه سردردش بدتر از اون نشه، با صدای خش‌دارش، هه جین زو صدا زد.

_ هه جین؟ پاشو یه مسکن به من بده.

کمی صبر کرد.
نمی‌تونست چشم‌هاش رو باز کنه پس نمی‌دونست که هه جین بیدار شده یا نه.

_ هه جین؟ تو که خوابت سبک بود؟

پلک‌هاش رو از هم فاصله داد و همون اول نگاهش به بدنی خورد که پایین تخت دراز به دراز افتاده بود.
اخم‌هاش اینبار از روی تعجب به هم گره خورد.
چرا هه جین توی اون وضعیت روی زمین دراز کشیده بود؟

کمی خودش رو تکون داد و به آرومی از روی تخت بلند شد.
توی این وضعیت، هه جین به تخمش هم نبود پس به سمت آشپزخونه رفت و از جعبه‌ی قرص‌ها مسکن پیدا کرد و دو تاش رو همزمان و بدون آب قورت داد.

یکم صبر کرد و وقتی که درد سرش کاهش پیدا کرد و جیمین تونست به خوبی جلوی پاش رو ببینه، با دیدن پیرهن خونی‌ای که به تن داشت، با تعجب نگاهی به لکه‌های خون که خشک شده بودن کرد و با یادآوری کابوسش، چند لحظه از شدت شوکه شدن خشکش زد.

اون...اون کابوس نبود؟ واقعیت بود؟؟

جیمین سریع به سمت اتاق خواب رفت و با دیدن بدن هه جین روی زمین که اینبار حوضچه‌ای از خون زیر سرش جریان بسته بود، همونجا توی چارچوب در خشکش زد.
بدنش سرد شده بود.
عرق سرد از سر و روش می‌چکید و حالش رو بدتر می‌کرد.

باید چیکار می‌کرد؟ اون الان یه جنازه توی خونه‌ش بود که از قضا جنازه‌ی همسرش بود. اون یه آدم رو کشته بود!!

با قدم‌های لرزون به سمت پذیرایی خونه‌ش رفت و گوشیش رو از توی جیب کت مچاله شده‌ش روی مبل برداشت.
دست‌هاش می‌لرزید و کنترلی روی ضربان قلبش نداشت.

_ باید چیکار کنم؟ به پلیس زنگ بزنم؟ آره...من...من یه قاتل لعنت شده‌م که همسرش رو کشته. باید به پلیس زنگ بزنم...آه شتتت.

دستپاچه دوباره به اتاق برگشت و بالای سر جسد رنگ پریده‌ی همسرش نشست.
گوشیش رو نگاه کرد و دید که چندتا میس کال داشته.

شماره ناشناس بود و جیمین توی اون موقعیت فقط به یه چیز فکر می‌کرد. اینکه نکنه کسی فهمیده باشه؟
استرس و نگرانی کل وجود مرد رو در بر گرفته بود.
انگشت‌هاش می‌لرزید و نمی‌تونست شماره‌ی پلیس رو بگیره.

I killed my WifeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang