شرط آپ پارت بعد:
55 vote
100 comment"میدونی چیه هیونگ؟"
با لحن نیمه مست گفت و سعی کرد صاف بشینه، هرچند که نتونست و آلفای بزرگتر مجبور شد دستش رو پشت کمرش بذاره و صاف نگهش داره. مینهو درست به یاد نمیآورد که چطور سر از بار درآوردن اما براش مهم نبود. اینکه کنار چان بود و میتونست باهاش وقت بگذرونه بیشتر از هرچیزی براش اهمیت داشت."چیه مینهو؟"
پسر بزرگتر با لبخند پرسید. خودش کمتر نوشیده بود تا حواسش به آلفای کوچکتر باشه. نمیدونست چی شده که مینهو انقدر زیاد مینوشه اما امیدوار بود هرچه زودتر مشکلش رو باهاش درمیون بذاره. تحمل اینکه ببینه دوست چندین و چند سالهاش این شکلی آشفته است رو نداشت."من... یه سری..."
جرعهای از نوشیدنی توی دستش خورد و سرش رو روی شونهی پسر بزرگتر تکیه داد. نفس عمیقی از بوی موز گرفت و لبخندش رو بزرگتر کرد.
"یه سری... آرزو... دارم"
ابروهای جان بالا پریدن.
"آرزو؟ مثلا چه آرزویی؟"مینهو لیوان رو روی میز جلوش رها کرد و این بار دستهاش رو به طور کامل دور گردن پسر بزرگتر حلقه کرد و بدنش رو بهش چسبوند. متاسفانه الکل مغزش رو خاموش کرده بود و نمیتونست بفهمه که داره چیکار میکنه. فردا صبح قرار بود به شدت از این رفتارهاش پشیمون بشه اما الان؟ براش مهم نبود که چه اتفاقی داره براش میفته. مهم ترین چیز بوی کمرنگ موز و گرمای تن آلفای بزرگتر و درد رومخ سرش بود.
"اولش میخواستم بیام وگاس رو ببینم. الان هم اینجاییم!"
با ذوق گفت و حلقهی دستهاش به دور گردن چان رو محکمتر کرد. تقریبا صورتش رو توی صورت آلفای بزرگتر فرو کرد و حرفش رو ادامه داد."ولی کلی آرزوی دیگه هست که میخوام بهشون برسم. میخوام ترن هوایی سوار بشم. بیا با هم دیگه بانجی جامپینگ رو هم بریم. بعدش هم از پرسنل هتل بپرسیم اینجا کدوم کوهش برای کمپینگ مناسبه و یه روز و دو شب کمپینگ کنیم. بعدش... بعدش با هم برگردیم کره دوباره. اونجا بریم روستای مامان بزرگ. روی پشت بوم خونهاش بخوابیم. تو برام بالشت و تشکها رو تا اون بالا میاری آره؟"
چان برای جلوگیری از افتادن پسر کوچکتر دستهاش رو محکم دور کمرش پیچید و خودش به سرعت روی صندلیش نشست. نشستنش باعث شد که مینهو بتونه راحتتر بهش آویزون بشه و ثانیهی بعدی سر از روی پاهای پسر بزرگتر درآورده بود.
آلفای کوچکتر اصولا کسی نبود که طرفدار تماس پوستی باشه. چان بیشتر اوقات مجبور میشد که بهش التماس کنه تا بتونه کمی بغلش بگیره و توی تولدها مجبور بود دنبال مینهو بدوه تا شاید بتونه گونهاش رو ببوسه. اینکه خود پسر کوچکتر با پای خودش توی بغلش نشسته بود کمی غیرطبیعی بود و باعث شد ابروش رو بالا بندازه. هرچند که حواسش دوباره به حرفها و جملات مینهو پرت شد و این یکهویی بودن رفتارهای پسر رو فراموش کرد.

ESTÁS LEYENDO
Bucket list (chanho)
FanfictionCompleted "متاسفم که این رو میگم اما شما..." مینهو نمیتونست چیزی که شنیده رو هضم کنه. سردردی که چند وقتی بود گرفتارش شده بود دوباره برگشت و باعث شد گوشی از دستش بیوفته. انگشتهاش رو به دیوار تکیه زد تا تعادلش رو حفظ کنه اما آخر سر پاهاش کم آوردن...