fifth wish

125 52 77
                                    

شرط آپ پارت بعد:

60 vote

60 comments

با حس انگشت‌هایی که توی موهاش می‌چرخیدن و سرش رو نوازش می‌کردن، پلک‌هاش رو محکم روی هم فشار داد و سرش رو توی سینه‌ی پسر بزرگ‌تر فرو کرد. بوی موز کمرنگی که از سمت چان می‌اومد باعث شد لبخند بزنه و به خاطر اینکه از این به بعد می‌تونست به راحتی خودش رو توی بغل مرد جا کنه و نگران لو رفتن احساساتش نباشه، خوشحال بود.

"باید بیدار شی مینهو. برای دو ساعت دیگه نوبت گرفتم"
صدای خش‌دار و خواب‌آلود پسر بزرگ‌تر باعث شد چشم‌هاش رو از هم باز کنه. سرش رو کمی بالا گرفت و با دیدن چهره‌ی شلخته‌ی چان، ناخودآگاه لبخند زد. موهای فر شده‌اش روی پیشونی ریخته بودن و چشم‌هاش به خاطر پف زیاد از هم باز نمی‌شدن. لب‌هاش طبق عادت همیشگی کمی جلو اومده بودن و گونه‌ی برآمده‌اش روی بالشت قرار گرفته بود.
"صبح بخیر هیونگ"

تمام افکار و احساساتی که بهش اجازه‌ی خوشحال بودن رو نمی‌دادن پشت سد مغزش قفل کرد و لبخندش رو پررنگ‌تر کرد. قرار نبود لحظه‌های شیرین رو برای خودش تلخ کنه. حالا که به کره برگشته بودن و می‌تونست هرشب توی آغوش چان بخوابه، هیچ چیزی اجازه‌ی تلخ کردنش رو نداشت. باید خوشحال می‌موند. چه چیزی بهتر از این؟

انگشت‌هایی که توی موهاش بودن دست از نوازش کردنش برداشتن و اینبار موهاش رو به هم ریختن. لپش کشیده شد و بعد از چند ثانیه‌، بوسه‌ی کوتاهی روی پیشونیش نشست. صدای پسر بزرگ‌تر که حالا به خاطر بغض کمی بیشتر از قبل خش‌دار شده بود، بلند شد.
"صبح تو هم بخیر"

مینهو می‌دونست که چان درحال تلاش برای کنترل کردن خودش و مخفی کردن بغضشه پس چیزی نگفت و سرش رو دوباره توی سینه‌ی پسر بزرگ‌تر فرو کرد. نباید ناراحت می‌شدن. قرار نبود این چند وقت رو با گریه سپری کنن. مینهو این اجازه رو نمی‌داد. باید با هم خاطرات خوب می‌ساختن.
"پاشو... پاشو باید صبحانه بخوری و آماده بشی که بریم"

چان رو به پسری که خودش رو توی بغلش جمع کرده بود گفت و پشتش رو نوازش کرد. مینهو با یادآوری دوباره‌ی پسر بزرگ‌تر، لب‌هاش رو توی دهنش کشید و گونه‌هاش رو از داخل گاز گرفت. برای رفتن به بیمارستان استرس داشت. نمی‌خواست که آلفای بزرگ‌تر چیزی از قضیه‌ی عمل بفهمه. اگر می‌فهمید و مجبورش می‌کرد که انجامش بده...
آه کشید و دست‌هاش رو محکم‌تر دور کمر چان پیچید.
"نمی‌خوام. می‌خوام باز هم بخوابم"

پسر بزرگ‌تر به خاطر لحن لوس مینهو ابرو بالا انداخت و خندید. این همه تغییر توی رفتار آلفای کوچک‌تر براش عجیب بود. اینکه می‌تونست بغلی بودن مینهو رو ببینه، می‌تونست اون رو بدون اینکه نیاز باشه تلاشی بکنه توی بغلش بگیره و پسر کوچک‌تر بهش اجازه می‌داد لحن لوسش رو بشنوه، همه شبیه به یه خواب بودن.
"پاشو ببینم... پاشو! نامزدت برات صبحانه آماده کرده"
با شنیدن لفظ "نامزدت" به سرعت عقب کشید و توی چشم‌های چان زل زد. پسر بزرگ‌تر با لبخند کوچیکی که گوشه‌ی لبش نشسته بود و چهره‌ای خبیث، بهش خیره شده و منتظر واکنشش بود.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Oct 18 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Bucket list (chanho)Onde histórias criam vida. Descubra agora