Katherine
از شدت برخورد شقیقم به شیشه ماشین از خواب میپرم به بدنم کش و قوسی میدم و از آینه وسط به پشت نگاه میکنم ، مامان خوابش برده خیالم یکم راحت میشه
"ساعت خواب"
یکم چشمامو ماساژ میدم و تک خنده ای میزنم
"اگر هی سرم رو شیشه ماشین مثل تلفن ویبره نمیرفت بیشتر میخوابیدم""نخواب دیگه چیزی نمونده ، باید کمکم کنی وسایل هارو جا به جا کنیم میبینی که باز گرفته خوابیده"
به دستش نگاه میکنم سر انگشت هاش سفید میشه معلومه داره فرمون رو فشار میده"بهش زمان بده اون بیشتر از من و تو ..."
"ما آدم نیستیم؟"
سرمو کلافه ماساژ میدم
"خواهش میکنم دوباره شروع نکن نذار بگم که تو خودت داری به روش خودت کنار میای دهن منو باز نکن یونگی "نفسشو کلافه میده بیرون و چیزی نمیگه بالاخره بعد از چهل دقیقه فیکس میرسیم چشمام از حدقه نزدیکه بزنن بیرون
"ا..اینجا ریون ووده؟!؟ چه بزرگهههه چه خوشگله!"
به شیشه ماشین میچسبم و بیرون رو نگاه میکنم خیلی شهر فوق العاده ایه همینطور که به منظره بیرون خیره شدم از کنار یک زمین بزرگ رد شدیم انگاری که یک قبرستونه بزرگه
"هی یونگی..توام میبینی؟"
سرعت ماشینو میاره پایین یک اکیپ آدم همینجور ایستادن وسط قبرستون و به ما خیره شدن با تردید و تعجب به یونگی نگاه میکنم"چه خبره به نظرت؟یکم عجیب نیست؟" سکوت میکنه و دوباره با سرعت راه میفته
"ولش کن شاید دست جمعی یچی زدن"
"وسط قبرستون اخه؟"
"اره شاید باعث میشه روح ببینن"
خندم میگیره و دوباره به بیرون خیره میشم
———————————
از ماشین پیاده میشم به بدنم کش و قوس میدم عجب خونه ای!! یک خونه ویلایی سه طبقه با دیوارای سنگی و پنجره های آهنی مشکی
(عکسای خونه و اتاق ها و این پارت رو پایین پایین گذاشتم )صدای نسیم لای درختا و غارغار تک و توک کلاغا به گوش میرسه به دور و برم با هیجان خیره میشم با فاصله چندین متر چمن دور و برمون خونه های ویلایی متنوع هست
کامیون حمل اثاث هم با فاصله ده دقیقه از ما میرسه
"به به ببین کی اینجاست"
برمیگردم و چشمام گرد میشن روی بالکن خونه دم در نامجون ایستاده هیکلی تر شده و چهرش مردونه تر شده عینک گردی به چشم هاشه و یک استایل قهوه ای کلاسیک داره تیشرت نسکافه ای با شلوار قهوه ای سوخته کاملا تیپ استاد تاریخ
YOU ARE READING
The Eternal | جاودان
Horror🥀ریون وود، شهر آتش،ماه،تاریکی،رعد الان حتما با خودت میگی اینا چه ربطی بهم دارن...ربط دارن ...چهار خاندان اصلی کاترین(ا/ت) برای فرار از تراژدی وحشتناک زندگیش به این شهر پناه آورد ولی نمیدونه که تراژدی اصلی هنوز شروع نشده..سایه هایی که دنبالشن عشقی...