ژانر : عاشقانه ، کمی طنز ، هپی اند🌱
کاپل : ویکوک
( تهیونگ: ۳۰ و جونگکوک: ۲۵ سال )____________________________
بعد از محکم کردن پیچ، دستاش رو با دستمالی که دور گردنش بود تمیز کرد و تشت بزرگ روغن سوخته رو برداشت و با احتیاط از پله ها بالا رفت و از چاله مکانیکی بیرون اومد. با قیافه جمع شده ای تشت رو کنار گذاشت تا بعدا سراغش بره.
دستمال رو از دور گردنش برداشت تا دوباره دست روغنی شده اش رو تمیز کنه. آچارهایی که توی جیب جلویی لباس سرهمی مکانیکیش گذاشته بود رو برداشت و به استند ابزار روی دیوار آویزون کرد. آهی از خستگی کشید و دستاش رو محکم کشید و کش و قوصی به بدنش داد و ناله کنان داد زد
_ اهههههه مردممممم از خستگیییییی!
_ زیاد کار نکن خسته میشی!!!
جیمین با شنیدن تیکه پسر از حالت مارماهی بودن در اومد و با چشم های ریز شده ای به پسری که تا کمر زیر ماشین بود خیره شد و حرصی لب زد
_ داییتو مسخره کن!
جونگکوک که برای تعمیر ماشین آقای لی ماشین رو با جک بالا برده بود و حالا با یه تخته متحرک نصف بدنش زیر ماشین بود و در حال تعمیرش بود، تکخندی زد و سری تکون داد.
جونگکوک با اینکه سنش کم بود اما مکانیک قهاری بود که بین محله اشون معروف بود و همه به کارش اعتماد داشتن.
اون عاشق مکانیکی و کار با ماشین بود. اوایل توی مسابقات اتومبیل رانی خیابونی شرکت کرد و بعد از اون مسابقه ، جونگکوک عاشق این حرفه شد. رفته رفته با اجزای ماشین آشنا شد و عاشق بیرون ریختن دل و روده ماشین و سرهم کردنش شد.
با اینکه خانواده اش شدیدا مخالف بودن و میگفتن جونگکوک باید راه اجدادش رو ادامه بده و توی شرکت پدرش مشغول به کار شه اما جونگکوک علاقه ای به کار توی شرکت نداشت و دوست داشت یه مکانیکی کوچیک واسه خودش داشته باشه و از صبح تا شب بین آچار و تایر و روغن سوخته غلت بزنه.
بعد از اینکه یکبار به خانوادهاش گفت میخواد مکانیک بشه، اوضاع بدتر شد و اونها با شنیدن حرفای پسر خیلی عصبی شدن و در واقع وضعیت از اونی که بود بدتر شد؛ جوری که پدر جونگکوک ، اون رو توی اتاق حبس کرد و بهش اجازه نداد حتی از خونه بیرون بره!
جونگکوک با اینکار خیلی دلش شکست. توقعی هم نداشت، خانواده ای که بین میز شامشون فقط پول حرف اول رو میزد، توقع نداشت که به حرف تک پسرشون گوش بدن و حمایتش کنن. بعد از چند ساعت اشک ریختن و غصه خوردن ، خودش رو جمع و جور کرد با یه کوله پشتی و مقداری پول نقد که پس انداز کرده بود از پنجره اتاقش فرار کرد.
چند روزی رو پیش دوست صمیمیش جیمین موند و بعد از اون شروع کرد کار کردن توی مکانیکی های مختلف. اون توی این کار خیلی استعداد داشت و بعد از یک سال تمام ریز و درشت ماشین رو یاد گرفت. از ماشین های ساده بگیر تا مسابقه!
BẠN ĐANG ĐỌC
Taekook's Scenario 🪄
Tiểu Thuyết Chungبه دنیای خیالانگیز تهیونگ و جونگکوک خوش آمدید🌱 جایی که عشق مرزها را میشکند و هر بوسه، هر نگاه، و هر لمس، داستانی جدید را روایت میکند. در این کتاب، هر داستان، بازتابی از خیالات و سناریوهایی است که در ذهن نویسنده شکل گرفتهاند و به دنیایی وارد می...