ژانر : درام ، روزمره ، عاشقانه 🌱
کاپل : ویکوک________________________________
با خارش شدیدی توی بینیش، بینیش رو چین داد و بعد از چند لحظه، عطسه بلندی کرد که توی فضای تاریک و ساکت خونه پیچید.
هوا تاریک بود و تقریبا نزدیک ۹ شب بود.چراغ های خونه به جز نورهای ال ای دی آبی رنگ آشپزخونه روشن بود و حس آرامش عمیقی رو توی خونه ایجاد میکرد. همونطور که روی مبل دراز کشیده بود کمی تکون خورد و ناله ای از بدن دردش کرد.
_ آه... لعنت به هرچی ویروسه!
با شنیدن صدای گرفته اش تعجبی کرد و دستش رو روی گلوی دردناکش گذاشت و زمزمه کرد
_شت ، صدام بدتر شده!
بعد از اجرایی که زیر بارون داشت سرما خورده بود و چند روز توی خونه افتاده بود و سعی میکرد با خانواده و هیونگاش رفت آمد نکنه تا اونهارو هم مریض نکنه.
اما این موضوع برای تهیونگ هیونگش صدق نمیکرد. تهیونگ تقریبا هر روز بهش زنگ میزد و حالش رو میپرسید و حتی مجبورش میکرد که بزاره بیاد پیشش و ازش مراقبت کنه تا حالش بهتر شه.
اما جونگکوک بیشتر از خودش نگران تهیونگ بود، چند روز دیگه اجرا داشت و نباید مریض میشد پس تا جایی که میشد ازش دوری میکرد اما این کارش به مزاج تهیونگ خوش نیومده بود و از دیروز که با هم حرف زده بودن و کمی بحث کردن، تا الان بهش زنگ نزده بود. انگار که تهیونگ واقعا از دستش دلخور شده بود ، ولی جونگکوک از خداش بود که تهیونگ رو ببینه و بغلش کنه اما همه اینا بخاطر خودش بود.
نمیخواست حالا که آلبوم تکی خودش رو که اینهمه زحمت کشیده بود رو درست کرده با یه بوس و بغل ساده بفاک بده.
با صدای زنگ گوشی ، بدون اینکه چشماش رو باز کنه دست برد و کمی دستش رو روی میز وسط هال کشید تا بالاخره موبایلش رو پیدا کرد. چشمش رو کمی باز کرد و بدون اینکه توجه کنه چه کسی پشت خطه با صدای گرفته ای جواب داد
_ بله؟
با نشنیدن صدایی کلافه اخمی کرد و گوشی رو پایین آورد تا ببینه کی زنگ زده. با دیدن اسم "تهیونگ هیونگی من" روی صفحه گوشی چشماش از تعجب باز شد و گوشی رو دوباره روی گوشش گذاشت و گفت
_ هیونگی؟!
_ خدای من جونگکوکا!!! صدات بدتر شده که!
جونگکوک لبخند کمرنگی به کم طاقتی تهیونگ زد و سرفه ی محکمی کرد. میدونست تهیونگ دل قهر کردن باهاش رو نداره و فقط اینکارو میکنه که جونگکوک به حرفش گوش کنه.
آب دهنش رو به سختی قورت داد و با خستگی زمزمه کرد_ خوبم هیونگ نگران نباش!
تهیونگ اخمی از شنیدن صدای خشدار و تو دماغی جونگکوک کرد و همونطور که کیسه پلاستیکی توی دستش رو زمین میزاشت، دکمه آسانسور رو زد و گفت
BINABASA MO ANG
Taekook's Scenario 🪄
General Fictionبه دنیای خیالانگیز تهیونگ و جونگکوک خوش آمدید🌱 جایی که عشق مرزها را میشکند و هر بوسه، هر نگاه، و هر لمس، داستانی جدید را روایت میکند. در این کتاب، هر داستان، بازتابی از خیالات و سناریوهایی است که در ذهن نویسنده شکل گرفتهاند و به دنیایی وارد می...