تهیونگ در نگاه بقیه یک گرگ وحشی دیده میشد یا به عنوان یک مرد، آدمی جدی و مغرور . اشخاص زیادی هستن که حتی از یک تارموش نفرت داشتن و این تنفر ، دلایل زیادی داشت . گاهی دلیل این نفرت حسادت بود و گاهی هم دلیلش مشت و لگدهای دردناکی بود که از طرفش هدیه میگرفتن .با این حال نگاه جونگ کوک به تهیونگ متفاوت بود ! امگا میدونست که تهیونگ به عنوان یک گرگ و حتی یک آدم ، چقدر میتونست خطرناک باشه اما اهمیتی نمیداد و حالا ، جوری با تهیونگِ بیمار رفتار میکرد که گویا یک بچه گربه ی ناز و بی ازار هست .
بلاخره بعد از رفتن پیش دکتر ، خریدن دارو مواد غذایی به خونه ی جونگ کوک رسیدن . صدای انداختن کلید و باز شدن در توی فضای ساکت خونه ، طنین انداخت . هردو پشت بند هم درحالیکه از سرمای بیرون میلرزیدن ، وارد خونه شدن . پسر به سرعت سیستم گرمایشی خونه رو روشن کرد و چند درجه بالا برد .
" بیا بهت لباس بدم تهیونگی، این گرمت نمیکنه . بعدش باید دارویی که دکتر برات نوشت رو بخوری . منم تا موقعی که حالت خوب بشه ، پیشت میمونم ..
دست تهیونگ رو گرفت و همراه با خودش ، به اتاق خوابش برد .
" یعنی اگه خوب بشم ، از پیشم میری ؟
جونگ کوک با شنیدن صدای سرماخورده اش و لحن نسبتا دلخورش ، قهقه زد و به سمت مرد برگشت . روی نوک پاهاش ایستاد و با دستاش ، صورت مرد رو قاب گرفت و بوسه ای به گونه اش زد .
" نه ! معلومه که از پیشت نمیرم آسمون ..
مرد لبخندی زد و متقابلاً ، گونه ی پسر رو بوسید .
امگا از حس کردن لب های گرم تهیونگ روی پوستش ، با ذوق خندید و با رسیدن به اتاق خوابش ایستاد . دستگیره ی در رو پایین کشید ، در رو باز کرد اما ای کاش وارد اتاقی که با وسایل ممنوعه پر شده ، نمیشد !با بهت به پنتی ، لباس ها وسایلی که دیروز برای هیتش خریده بود ، نگاهی کرد و لب گزید . تهیونگ کنارش ایستاده بود و با دقت درحال دید زدن بود. امگا به خودش اومد و دستپاچه به سمت تخت رفت ، دونه دونه لباس هارو جمع میکرد و توی کارتن میگذاشت .
" چ-چیزه اصلا فکر بد نکنیا .. ای-اینا اصلا مال من نیستن اره . مال دوستمن .
اما دمای بدن تهیونگ بالا رفته بود از دیدن لباس ها و تصویر ساخته شدهی توی ذهنش از جونگ کوکی که اینهارو به تن کرده بود . آب دهنش رو قورت داد تا گلوی خشک شده اش رو تر کنه و سعی کرد ، فکرش رو به سمت دیگهای سوق بده اما شدنی نبود .
جونگ کوک مضطرب بود و مثل فرفره به این طرف و اون طرف میچرخید تا وسایل رو از دید مرد ، پنهون کنه . تنش گرم و لپهاش از خجالت سرخ شده بودن .
"جدی ؟ من فکر میکردم مال تو-
امگا درحالیکه سعی داشت کارتن پرشده از لباس و وسایل رو زیر تخت جا بده ، با وحشت جواب داد :
YOU ARE READING
𝖮︎𝗋𝖺𝗇︎𝗀︎𝖾 𝗌𝗍𝖺𝗋 | 𝐕𝐊
Fanfictionجونگ کوک امگای پرتقالی قصهمون ، روی یکی از دانشجوهای آلفای کلاسش کراش میزنه پس دست به کار میشه و طبق چیزهایی که توی فن فیک ها خونده بود ، تصمیم گرفت با اشتباهی فرستادن نودش ، مخش رو بزنه . ولی پرتقال خنگمون تاحالا از خودش نود نگرفته بود ! پس سراغ ه...