15 . اشتباه

3.3K 391 147
                                    

ساعت از دوازده ظهر گذشته بود و نور گرم خورشید از پنجره به آشپزخونه ی شلوغ جونگ کوک ، می‌تابید . آهنگ فرانسوی درحال پخش بود و باعث تاب خوردن کمر باریک امگا میشد . موهای سیاهش زیر نور آفتاب میدرخشیدن و رایحه ی پرتقالش ، شدید تر از همیشه بود . گرگش با خوشحالی خرخر میکرد ، گاهی هم بالا و پایین می‌پرید و گاهی هم ، سر پسر غر میزد تا سریع تر کارش رو تموم کنه و به دیدن آلفای مورد علاقش برن.

پسر بی اهمیت به گرگ ذوق زده اش ، با دقت ورقه ی جلبک دریایی که با برنج طعم دار شده ، سبزیجات و گوشت پر شده بود رو رول کرد . چاقوی تیزی برداشت ، کیمباپ رول شده رو برش زد و به صورت منظم توی ظرف ، چید . لبخند حک شده روی صورتش ، حاکی از رضایتش بود .

با شنیدن صدای زنگ خونه ، با تعجب از کارش دست کشید و دستکش های پلاستیکیش رو درآورد .

" این کیه دیگه ؟

دست هاش رو با حوله خشک کرد و از آشپزخونه بیرون رفت . متعجب از صدای زنگی که قطع نمیشد ، قدم هاش رو تند تر کرد و خودش رو به در رسوند . دستگیره ی در رو پایین کشید ، هنوز در رو کامل باز نکرده بود که کله ی بادمجونی جیمین رو دید .

" زنگ خونه رو سوزوندی پیازچه ..

با خنده گفت و از در فاصله گرفت . به سمت آشپزخونه رفت تا برای مهمون بی موقعش قهوه درست کنه و کارش رو تموم کنه . در همین حین ، جیمین پشت بند امگا ، وارد آشپزخونه شد و سیل غرغرهاش رو روونه اش کرد .

" علاوه بر زنگت ، گوشیت رو هم سوزوندم . چرا جوابمو نمیدی؟ فکر میکردم اون کراش لاشیت تو رو دزدیده و من بی پرتقال شدم-..

باقی غر زدن هاش با کیمباپی که جونگ کوک توی دهنش گذاشت ، خورده شدن . پسرک بتا از طعم خوبش و البته حرکت بی ادبانه ی دوستش اخمی کرد و نیشگونی از پهلوش گرفت . به تندی لقمه اش رو جوید و قورت داد .

" بی تربیت این جواب نگرانی هامه ؟ موقعی که من داشتم از نگرانی میشاشیدم رو خودم ، تو اینجا کیمباپ درست میکردی ؟ احتمالا میخوای بری دیدن اون یبس بی اخلاق ..

امگا بدون توجه به دوستش و غر های تموم نشدنیش ، تیکه های جدیدی که برش زده بود رو برداشت ، توی ظرف گذاشت و درش رو بست.
کیمچی رو از یخچال بیرون آورد و مقدار کمی از اون رو توی ظرف دیگه ای گذاشت .

" حالا واقعا داری میری پیشش؟

جونگ کوک برای تایید ، سرش رو تکون داد و مشغول درست کردن قهوه شد .

" ته ته هیچوقت با خودش ناهار نمیبره ، با اینکه صاحب اونجاست ولی تا شب میمونه و کار می‌کنه .. چیزی از اسمونم باقی نمونده دیگه..

" چیزی ازش باقی نمونده و با این حال می‌تونه سه تا پرتقال مثل تورو قورت بده

گرگ امگا خرخری کرد و نارضایتیش از این حرف رو اعلام کرد .

𝖮︎𝗋𝖺𝗇︎𝗀︎𝖾 𝗌𝗍𝖺𝗋 | 𝐕𝐊Onde histórias criam vida. Descubra agora