Kookmin (my half brother)2

81 12 4
                                    

part57

اما... چرا صورتش تغیر کرده بود؟ نکنه...

(فلش بک روز اتش سوزی)

به خدمتکار روبروم که از ترس میلرزید نگاه کردم
اروم لبه تیز چاقورو به صورتش نزدیک کردمو گفتم
_کاریو که بهت گفتم با ظرافت انجام میدی و پولتو هم میگیری... اما نمیخام کسی متوجه اتش سوزی بشه.. مطمئن باش که اون تو خونه باشه فهمیدی...اگه بفهمم بهت شک کردن خودم میام سراغت و با همین چاقو پوست صورتتو میکنم...
با لرز سری تکون داد که تا ازش فاصله گرفتم سریع به سمت خونه دوید..
(پایان فلش بک)

پس..اون نمرده بود... دوباره دقیق تر به صورت ظریفش نگاه کردم..اون..زیبا تر شده بود..و همینطور خوشحال..با حرص به سمت عقب برگشتم که همون لحظه شونم محکم به یکی برخورد کرد و دست کوچیکی دور بازوم پیچید که تا سرمو بالا اوردم با دیدن چهره روبروم مات مبهوت نگاهش کردم اون پسر..
_اقا.. اقا حالتون خوبه؟!
ولی با شنیدن حرف پسری که کنارش ایستاده بود دوباره به چهره مقابلم دقیق تر نگاه کردم.. اون.. اون پسر من بود؟
_جیمین عزیزم اون با تو برخورد کرد و اون باید عذرخواهی کنه نه تو.. و بعد پسر روبه من کردو گفت: اقا با شمام
با صدا زدنم توسط پسر اخمی کردم و نگاهی بهش انداختم..قد بلندو جذاب و همینطور چهره ایی پخته و پر جذبه ایی داشت..
اروم سری تکون دادمو گفتم
_متاسفم حواسم نبود و سریع از کنارشون رد شدم و به سمت در رفتم و قبل از اینکه برم بیرون سرمو به سمتشون برگردوندم و اروم گفتم
_قرار نیست خوشحالیت زیاد دووم داشته باشه وقتی من خوشحال نیستم... به زودی میبینمت...پارک جیمین

ویو جیمین

دلم نوشیدنی میخواست و جونگکوکم رفته بود دنبال یونگی ولی با یاد اوری کاری که تو اتاق کرد سرمو بین دستام گرفتم و محکم فشار دادم

(فلش بک 1ساعت قبل)

و بعد سرشواورد جلو که گفتم
_چیکا...
بوسه ایی به گونم زد که با چشمای گرد شده نگاهش کردمو گفتم
_یون..یونگی
که یه دستشو انداخت دور کمرمو گفت
_جانم..تو نمیدونی وقتی اسممو با اون لحن و صدای قشنگ میگی چه بلایی سرم میاد تو نمیدونی با هر نگاهت ضربان قلبم بالا میره من چجوری از فرشته ایی مثل تو دست بکشم..من..

اروم انگشت اشارمو روی لباش گذاشتمو گفتم
_لطفا...لطفا هیچی نگو.. با حرفات عذابم نده..کاری نکن حس عوضی بودن بهم دست بده..من.. من نمیتونم بیشتر از یه دوست بهت نگاه کنم نمیتونم بیشتر از یه برادر یه همکار و یه رئیس نگاهت کنم.. نمیتونم یونگی..چون.. قلبم پیش یکی دیگه گیره میفهمی من نمیخام با حرفام عذابت بدم..اما من اون پارتنری که تو میخای و دنبالشی نیستم..
با چشمایی که حالا اشکی شده بود بهم نگاه کرد و اروم دستشو از دور کمرم باز کرد و سرشو پایین انداخت و با صدایی که حالا دورگه شده بود گفت
_پس.. میتونی بهم بگی اون آدم خوشبخت کیه.. لطفا
با شنیدن حرفش لحظه ایی نفس کشیدن از یادم رفت...من چجوری میتونستم بهش بگم که عاشق برادرت شدم!!
تو سکوت نگاهش کردم که با حرف بعدیش چشمام گرد شد و استرس تمام وجودمو گرفت
_اون..جونگکوکه نه؟
با چشم هایی لرزون و خجالتزده نگاهش کردم که لبخند تلخی زدو گفت
_میدونستم...وخودم با اوردنت شانس به دست اوردنتو از دست دادم..و سریع از اتاق بیرون رفت

Kookmin (my half brother)2Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang