part10

35 21 8
                                    

امروز یکشنبه،اخرین روز تعطیلی فصل پاییز بود.برگای پاییزی با هر نسیم می‌ریختن و صدای خش خشی زیر کفشای کالج قهوه ایش بلافاصله به گوش می‌رسید و باعث میشدند بخواد تند تر از همیشه راه بره تا اون صدای عجیب رو دوباره بشنوه.با اینکه بارون نم نم می‌بارید اما با خودش چتر نیاورد و تصمیم گرفت تو این هوای نیمه ابری و کمی خنک روی سنگ فرشای پوشیده شده با نارنجی های زیبا قدم برداره و صدای خورد شدن برگا بهش آرامش بده.ساکت تر ار همیشه شده بود این رو حتی الکس که معمولا مکالمه خیلی کوتاهی باهم داشتند رو هم متوجه شده بود.پسر آشکارا از همه دوری میکرد.فقط خیلی یهویی دوست نداشت با کسی صحبت کنه.اون حتی بدتر از قبل از آدمای جدید دوری میکرد.ماسک و عینک آفتابی و کلاه کپ مشکیش به خوبی صورتش رو پوشونده بود.الکس خیلی اصرار کرده بود که راجب کبودی گونه و زخم های روی لب و صورتش چیزی دست گیرش بشه اما پسر هر بار اون رو پیچونده بود.صورت پسر کاملا بهبود پیدا کرده بود اما این اعتماد بنفسش بود که به زیر خط فقر رسیده بود پس تمام مدت سعی میکرد صورتش رو از دید همه پنهان کنه.یک هفته از اتفاقی که تو اون کلاس براش افتاده بود میگذشت و جیمین باید خداروشکر میکرد که زخماش بهبود پیدا کردن.اما از طرفی دلپیچه و استرسی که با فکر ملاقات چند روز پیشش با بکهیون داشت امونش رو بریده بود.از اون موقع تا حالا پسر بدجوری مریض شده بود.طوری که هر بار به حرف های بکهیون فکر میکرد حجوم محتوایات معده‌ش به بالا رو حس میکرد و بعدش تمام غذایی که خورده بود رو بالا میاورد.همین باعث شده بود نتونه غیر از شیرینی نارگیلی های که آجوشی پیر توی بازارچه کوچکی می‌فروخت چیز دیگه ای بخوره.چهره‌ش مثل گچ سفید شده بود و لبان خشک شده اش بی رنگ.اونقدر این چند وقت از فکر و جوش و حرص گریه کرده بود و استرس کشیده بود که هر کی اون رو میدید متوجه میشد حال روحی و جسمی پسر خیلی وخیمه.مغزش بار دیگه بدون توجه به ناتوانی پسر با بی رحمی حرف های بکهیون رو پشت سر هم پلی کرد.

_اوه این عکسو از کجا اوردی؟ من جزو طرفداراشم!!

_پسر چطور اونو نمیشناسی؟! اون کیم وی جزو تاپ برتر مدلای فرانسه اس ولی اخیرا بخاطر همین جریاناتی که راه افتاده...همین قضیه نژاد پرستی و اینا و اینکه چون تازه وارده شاید خیلی شناخته نباشه ولی اون همیشع جزو بهتریناس!!

_چیی؟؟؟ چی میگی برا خودت پسر کمپانی ان بی دیگه چه گوهیه ...من همه کمپانی هارو میشناسم فکر نکنم همچین کمپانی استعداد یابی وجود داشته باشه حالا بزار یه سرچ بزنم شاید من اشتباه میکنم!

_جیمین؟؟ جیمین...جیمین خواهش میکنم نفس بکش...خدای من انقد اشک نریز کاریه که شده...باورم نمیشه اینجوری گولت زدن و تو به جای اینکه بچسبی به درست تمام مدت درسو میپیچوندی و برای اودیشن تمرین میکردی اما الان گریه چه فایده ای داره؟...فک نکنم کنکورتو بتونی چیز خوبی قبول شی اما سال بعد خودم یه جای خوب برای اودیشن ثبت نامت میکنم اخه فقط سالی یبار میشه براشون ثبت نام....خدای من جیمین؟؟ جیمین چشماتو باز کن...صدامو میشنوی؟؟...زنگ بزنین آمبولانس!!

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: 10 hours ago ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

SAD TO DANCEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora