•_تنها

26 11 45
                                    

پادشاه و ملکه گرگینه ها داشتن با پسرشون صحبت میکردن.

"این حقیقت داره؟(ملکه پرسید.)

"جونگین:چی؟

"اینکه تو فقط بخاطر ما با کیونگسو ازدواج کردی! اینکه یک معشوقه داری و می خوای طلاقش بدی.

"این درسته؟(پادشاه گفت.)

"جونگین:کیونگسو بهتون چیزی گفته؟

"پس حقیقت داره!(چشمای ملکه پر از غم شد.)

"اون هیچی به ما نگفته پدرش بهمون گفت و می خواد که تو از پسرش طلاق بگیری.

"جونگین:نه! من نمی تونم اینکار بکنم!(بلند شد.)

"تو مقصری.(پدرش گفت.)

"جونگین؛به شما مربوط نیست! من کیونگسو رو طلاق نمیدم!

"این کاریه که انجام شده و تو باید طلاقش بدی!تو ما رو جلوی اونا شرمنده کردی.

"معشوقه ات کیه؟(مادرش پرسید.)

"جونگین:من طلاقش نمیدم!(داد زد.)

"دست از انکار کردن بردار تو خوب می دونی که باید طلاقش بدی تو یک معشوقه داری!(پادشاه اخم کرد.)

"جونگین:میدونم ولی دیگه نمی خوام اینکار انجام بدم.

"خیلی دیر شده.

"جونگین:ما قراره بچه دار شیم! کار قصرمون تقریبا داره تموم میشه من نمی تونم ازش جدا بشم!

"هر چی بکاری،همونُ درو می کنی.تو آبروی ما رو بردی این طلاق باید اتفاق بیوفته.

"جونگین:نهه!

"خفه شو گرگِ قدر نشناس!

"جونگین:بابا..لطفاا..

"گفتم خفه شو(پدرش سالن ترک کرد.)

"جونگین:مامان لطفا...لطفا جلوی این اتفاق رو بگیر(لباسش گرفت.)

"من نمی تونم تو پدرتُ خیلی خجالت زده کردی اون دیگه نمی تونه تو صورت پدر کیونگسو نگاه کنه.اون بهش قول داد که هر کاری اونا بخوان انجام میده و اونا طلاق می خوان.

"جونگین:مامان نه..

"متاسفم.(از اونجا رفت.)

"جونگین؛نه..نهه!

پادشاه رفت توی اتاق جونگین و در باز کرد.

"پسرم.

"کیونگسو:اوه! سرورم.(چرخید.)

"تو آزادی که بری متاسفم برای اتفاقی که افتاد.

"کیونگسو:چی؟من متوجه نمیشم!

"یک کالسکه بیرون منتظرته.

"کیونگسو:منتظرمه؟

"باید بری به دیدن خانواده ات(نگاهش پایین انداخت.)

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 2 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Let me in(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now