از وضعیت ووت و کامنتهای هیرائث واااقعا ناراضیام. آنقدر که اگر کار موردعلاقهام نبود تا بهحال ده بار توقف خورده بود. از طرفی هم این کار نزدیک به بیستپارتش آپ شده و دیگه داره این پارتها چیزهایی استارت میخوره که هممون منتظرش بودیم. عاشقانههای فرمانده تهیونگ با ماهیقرمزش بالأخره داره قدمهاش رو برمیداره و تنها کسی که براشون ذوق میکنه من و یکی دو نفر دیگهایم.
پارت بعدی رو فقط توی چنل هیرائث آپ میکنم و رمزی هم هست صرفا برای اینکه بدونم ریدرهای واقعی هیرائث چقدرن، و مطمئن باشید که اگر سالها هم بگذره پارتهای رمزی رو داخل واتپد نمیذارم.
اگر هیرائث واقعا خوب نیست و لیاقت توجه نداره و اصلا ریدرهایی نداره که دوسش داشته باشن و براش هیجان داشته باشند، بذارید حداقل بدونم و توقف بزنم. باور کنید وسط پروسهی مهاجرت و درس و کار، حقیقتا برام سخته با کیفیت بنویسم و سرموقع برای کسایی که حتی لیاقتش رو یه نظر نمیدونن، آپ کنم.
از الان خبر دادم که سهشنبه داخل واتپد منتظرش نباشید. صرفا یه آلارم برای سهشنبه ساعت ده تنظیم میکنم داخل واتپد که بدونید داخل چنل، اون هم رمزی آپ میشه.
لینک چنل هم https://t.me/HiraethDaily هست. با آیدی
@hiraethdaily
میتونید واردش بشید.
همونجا گروهی لینک شده به چنل هست برای کامنت.
شبتون بخیر عزیزای لوندر✨️
YOU ARE READING
Hiraeth-(VK)
Fanfictionدقیقا همون لحظه که فکر میکنی حقیقت رو بین اون همه دروغ شناختی، دستی از پشت روی شونه ات میزنه و حین صاف کردن کراواتش خودش رو حقیقت معرفی میکنه... -هیرائث- " به بارون گفتم یواشکی، به جای من، همش تورو ببوسه. " . . . + قلبت یه تیکه سنگه. - گل سنگ منی. ...