part4

18 4 2
                                    

درد شکمش بهتر شده بود ولی درد قلب و پاهاش نه !
دلش از این همه بی رحمی مادرش شکسته بود !
جیسو می گفت که از اواسط تنبیه بی هوش شده بود و تا الان که نیمه شب بود خواب بوده !!! فردا روز آخرش بود و این باعث خوشحالی بود ، جیسو می گفت  طبیب گفته که احتمالا این دو سه روز هیجان زیاد و همچنین اظطراب زیادی تحمل کرده که زود تر هیت شده !

با صدای در خروجی که باز شد متعجب سر جاش نشست و ملحفه رو روی پاهای لختش کشید ، اون که جیسو رو فرستاده بود تا بخوابه ، پس اینجا چیکار می کرد؟؟؟
صدای قدم ها می اومد و یهو در اتاقش باز شد .
با دیدن فرد سیاهپوشی که چهره اش رو پوشونده بود با ترس زمزمه کرد: ت...تو ک..کی هستی؟؟؟

مرد سیاه گوش بعد بستن در کشویی به طرف سونگمین برگشت و پارچه ی سیاه رو از صورتش برداشت .

سونگمین با دیدن مینهو متعجب شد : شا..هزاده شما اینجا چیکار می کنید؟؟؟

مینهو جلوتر اومد و با گستاخی روی صندلی نشست : بهتر نیست تو بگی که تک و تنها اینجا چیکار می کنی؟؟؟؟چرا فقط ورودی قصر شرقی نگهبان داره؟؟؟چرا جلوی اقامتگاه تو یه نگهبان نیست؟؟؟؟

سونگمین که دید مینهو رسمی و مودبانه صحبت کردن رو کنار گذاشته تصمیم گرفت اون هم این راه رو پیش بگیره : دلم می خواد اینجا باشم ، به تو مربوطه؟؟؟؟

-معلومه که مربوطه !!!

سونگمین از گستاخی مینهو خنده ی ناباوری کرد : اونوقت دقیقا چیش؟؟؟؟

-تو یه امگایی نه ؟؟؟

سونگمین هل شده به تته پته افتاد : ن..نه ..ک.ککی گف..ته؟؟؟

-دیشب خودم دیدمت که کنار پنجره بودی ، موقع شام بوی فرومونت رو حس کردم ، تو دیشب وارد هیت شده بودی !!!

+نه...من..نبودم..ت..تو اشتباه...فهمیدی .

-واقعا؟؟؟ولی من هنوزم می تونم بوی اسلیکت رو که از لای رون هات سرازیر میشه رو بفهمم .
بهم دروغ نگو ، اومدم یه چیزی بپرسم !!!!

سونگمین فهمید که انکار کردن راهش نیست : خ..خب که چی؟؟؟ چه سوالی داری؟؟؟

-ببین قول بده نخندی ها ولی امروز صبح درست موقعی که تو داشتی تنبیه می شدی منم قلبم درد می کرد ، با دیدن چشمای اشکیت منم یهو اشک ریختم !!

نگاه سونگمین جوری بود که داد میزد *انقدر دروغ بهم نباف* ولی به حرف اومد : خب؟؟؟شاید مشکل قلبی داری؟؟؟

-نهههه ... میگم با کتک خوردن تو این اتفاق افتاد .

+خ‌‌..خب من از کجا بدونم ، حتما یه دلیل دیگه داشته دیگه !!!!

مینهو توی فکر فرو رفت ولی یهو با به یاد اوردن چیزی دستش رو توی یقه ی لباسش فرو کرد و دوتا ظرف کوچیک سفالی در آورد .
به طرف سونگمین رفت و روی تخت نشست .

Shameful LoveWhere stories live. Discover now