با قرار گرفتن تخم مرغ های آبپز جلوش حالش بهم خورد و عوقی زد .
حدود سه ماه بود که از گوگوریو برگشته بودند و چند هفته بود که حالش بد بود ، نسبت به طعم و بوی همه چیز زیادی حساس شده بود ، به محض اینکه غذای مورد علاقه اش رو جلوش می گذاشتند حالش بهم می خورد و در کمال تعجب دیشب کباب اردک خورده بود ، دقیقا همون غذایی که از وقتی یادش میاد ازش متنفر بود .
نمی دونست چش شده ، با شنید صدای جیسو که با نگرانی صداش می زد به خودش اومد : چی شده؟؟؟
=وای عالیجناب خیلی وقته دارم صداتون می کنم ، لطفا اجازه بدید طبیب معاینتون کنه !
+گفتم نه دیگه حالم خوبه !
=سرورم شما چند هفته است که کل ذائقه تون بهم خورده ! اگر اتفاقی براتون افتاده باشه چی؟؟؟
+من حالم خوبه جیسو ، میشه غذا ها رو ببری واقعا میل ندارم .
=ولی خودتون گفتید که خیلی گشنتون شده !
+خب الان بوی غذا خورد به بینیم سیر شدم ، تو ببر دیگه !
جیسو بلند شد و میز کوچک رو برداشت : اطاعت سرورم ، لطفا کمی استراحت کنید .
+باشه .
و بعد از خارج شدن جیسو زود به طرف تختش رفت و از زیر تشک نامه ی پنهان شده ی مینهو رو بیرون آورد .
مینهو بهش گفته بود که دیگه نمی تونه صبر کنه و می خواد که بیاد شیلا و پنهانی اول با پدرش حرف بزنه !ولی سونگمین قرار نبود اجازه بده ، می دونست پدرش عمرا موافقت کنه ، ولی خب باید چیکار می کرد؟؟؟
هنوز نمی دونست چه جوابی بده که با صدای جیسو که می گفت وقت تمرین رزمی هستسریع نامه رو پنهان کرد و قبل از وارد شدن جیسو ، خودش از اتاق خارج شد .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
/مینهو انقدر حماقت نکن پسر .-پدر من دلم می خواد خودم امگام رو انتخاب کنم !
/خب سه تا دختر هستند از بین اونا هر کدوم رو می خوای انتخاب کن ، اصلا می تونی هر سه تاشون رو هم داشته باشی پسرم !
-نه پدر من از هیچکدوم اونها خوشم نمیاد .
/مینهو همه شون خانواده ی قدرتمندی دارن ، اگه با یکیشون ازدواج کنی ، قطعا جای پات رو محکم تر می کنی !
-متاسفم ولی من امگای خودم رو دارم .
امپراطور با شوک به پسرش خیره شد : ک..کدوم امگا؟؟؟
مینهو از دست خودش بابت سوتی ای که داده بود عصبانی شد ولی سعی کرد جمعش کنه : منظورم امگایی که قراره یه روزی عاشقش بشم !
/خب تو حاضر نمیشی که با امگایی ملاقات کنی ، باید ببینیش که بفهمی عاشقش میشی یا نه!!!
-پدر خواهش می کنم این بحث رو تمومش کنید هنوز برادر جویون ازدواج نکردن .
BINABASA MO ANG
Shameful Love
Fanfictionآمدی جانم به قربانت بمان...دیگر نرو! جان به لب آورده هجرانت بمان...دیگر نرو! منتظر بودم بیایی یار زیبا روی من! تا گذارم سر به دامانت بمان...دیگر نرو! وقت دلتنگی نگاهم کن...تمنا می کنم! دل شده حیران چشمانت بمان...دیگر نرو! Couple:2min Ganer:romance_o...