بعد از اینکه هر کس توی اتاقش صبحانه اش رو خورده بود ، نماینده ی همه ی کشور ها به طرف محل مسابقه راهنمایی شده بودند .
اولین مبارزه بین مینهو و جونگهو بود . سونگمین اضطراب زیادی داشت و این از لرزش پاهاش مشخص بود .
هر دو پا به میدان گذاشتند و پس از ادای احترام شروع کردند .
کشور گوگوریو به مبارز های ماهرش معروف بود و حالا دو تا از شاهزاده های اون کشور که در مبارزه حرف زیادی برای گفتن داشتند روبه روی هم قرار گرفته بودند ، اون هم با شمشیر های واقعی !
سونگمین توی دلش به الهه ی ماه التماس می کرد تا فقط جفتش هیچ اسیبی نبینه .
صدای برخورد شمشیرها بهم طنین انداز می شد و حرکات انقدر سریع بود که هیچ کس نمی تونست شاهزاده ها رو از هم تشخیص بده .
مدتی به همین منوال گذشت و هیچ کس نمی تونست حدس بزنه که کدوم شاهزاده برنده خواهد شد تا اینکه پای جونگهو لغزید و زمین افتاد و مینهو از فرصت استفاده کرد و با ستون کردن شمشیر کنار گردن برادرش ، برتری خودش رو نشون داد .
سونگمین نفسی از اسودگی کشید .
حالا باید منتظر مبارزه های بعدی می موندند .تا ظهر مسابقه های رزمی تموم شد و خوشبختانه مینهو برنده ی نهایی رقابت ها بود .
و همین باعث شد دیگه خیال سونگمین راحت بشه ولی تمام اسودگیش با فهمیدن اینکه مکان ناهار خوردن الفاها و امگا ها جدا خواهد بود از بین رفت .حالا باید چیکار می کرد؟؟؟ از شانس بدش یک طرفش قرار بود الفای دیگه ای بشینه ، کاش اون الفا یا مینهو می بود یا هم یک طرف دیگش خالی می موند .
اگه کسی رایحه ی ضعیف شده اش رو حس می کرد چی؟؟؟
با استرس داشت به طرف قصر مرکزی می رفت که با قرار گرفتن پارچه ای روی چشماش و کوبیده شدنش داخل یه جای دیگه نفس توی سینه اش حبس شد .
+ت..تو..کی هستی؟؟؟؟جواب داده نشد ولی می تونست بفهمه که کسی درست رو به روش ایستاده و قطعا قدش بلندتر از خودشه !
با حس نرمی چیزی روی لب هاش سرش رو به طرف دیگه ای چرخوند : دا...ری چیکار می کنی؟؟؟تو کی هستییی؟؟؟
این دفعه تن صداش بلندتر بود .
"هیشش!!!امگا کوچولو الان همه متوجه میشن !
سونگمین حس کرد که قلبش نمیزنه ، این صدا قطعا مال مینهو نبود ولی پس کی خبردار شده بود؟
+چی...داری میگی؟؟؟
دستی صورتش رو گرفت و چونش رو جلو کشید .
بوسه ی خیسی روی لب هاش گذاشته شد که سونگ قسم می خورد با بوسه های مینهو فرق داشت ، این بوسه سراسر وحشت بود .
با دستی که ازاد بود محکم خیسی روی لبش رو پاک کرد .
+عوضی ...ولم کن !!
YOU ARE READING
Shameful Love
Fanfictionآمدی جانم به قربانت بمان...دیگر نرو! جان به لب آورده هجرانت بمان...دیگر نرو! منتظر بودم بیایی یار زیبا روی من! تا گذارم سر به دامانت بمان...دیگر نرو! وقت دلتنگی نگاهم کن...تمنا می کنم! دل شده حیران چشمانت بمان...دیگر نرو! Couple:2min Ganer:romance_o...