طبیب سلطنتی و پرستار ها به اتاق سولی رفته بودند و ملکه همراه رو وون و سونگمین بیرون اتاق همراه شاهزاده هاو امپراطور و ملکه گوگوریو ایستاده بودند و منتظر به دنیا اومدن بچه بودند .
صدای جیغ های سولی لرزی به تن سونگمین می انداخت ، یعنی اون هم قرار بود یه روزی همچین دردی رو تحمل کنه؟؟؟
از طرفی دیگه جونگهو از دست امپراطور عصبانی بود ولی نمی تونست چیزی بگه و مجبور بود بخواد تمام عصبانیتش رو روی مینهو خالی کنه .
سونگمین دلش به حال الفاش می سوخت چقدر برای این لحظه تلاش کرده بود و ذوق داشت و حالا جشن خراب شده بود .بالاخره بعد چندین دقیقه که برای اون ها انگار چندین سال گذشت ، طبیب بیرون اومد ، در حالی که دست هاش خونی بود و سرش رو با تاسف پایین انداخته بود .
هم زمان صدای گریه از اتاق بلند شد .ترس وجود سونگمین رو گرفت ، نکنه ...
نکنه سولی مرده بود؟؟؟؟همه توی شوک بودند تا اینکه جونگهو به طرف پزشک دوید و یقه اش رو گرفت : چی کار کردی؟؟؟؟ها؟؟؟؟
"از جونم بگذرید سرورم !!!
طبیب روی زمین افتاده بود و التماس برای بخشش می کرد .
اشک در چشمان جونگهو جمع شده بود .
>دارم میگم چی شدههههه؟؟؟؟
"پسرتون ... نتونستیم پسرتون رو نجات بدیم ! فرزندتون مرده به دنیا اومد .
جونگهو با عصبانیت به طرف مینهو رفت و مشت محکمی توی دهنش کوبید .
که امپراطور گوگوریو به حرف اومد : با ولیعهد درست رفتار کن جونگ هو !!!
این حرف انگار که فقط هیزم بیشتری به آتیش خشم جونگهو اضافه کرد ...
چون جونگهو برگشت به طرف پدرش و با گستاخی تمام سرش داد زد : تقصیر شماست که من فرزندم رو از دست دادم !!!! حالا باید جواب سولی رو چی بدم؟؟؟چطور می تونید به عروستون بگید که فرزندی که این همه برای به دنیا اومدنش ذوق داشتی الان مرده؟؟؟
رو کرد به ملکه ی شیلا : شما چی؟؟؟ می تونید دخترتون رو بعد این اتفاق آروم کنید؟؟؟شما خودتون هم یک امگا هستید ، می دونید که چه بلایی سرش میاد و همه ی این ها تقصیر مینهو ئه !
جویون با عصبانیت به حرف اومد : بس کن !!! این رو قبول کن که توی دو مرحله اول عملکرد مینهو بهتر از دوتامون بود و اگه تو دیروز با نامردی پاش رو زخمی نمی کردی شاید دیروز بازم اون برنده می شد !
>پسر من مرده !! می فهمی؟؟؟؟ و همش هم تقصیر شماست !
امپراطور با ارامش به حرف اومد : این تقصیر خودت و همسرته که زیادی به نقشه هاتون اعتماد داشتید و فکر می کردید حتما قراره پادشاه و ملکه ی این سرزمین بشید !!
ESTÁS LEYENDO
Shameful Love
Fanficآمدی جانم به قربانت بمان...دیگر نرو! جان به لب آورده هجرانت بمان...دیگر نرو! منتظر بودم بیایی یار زیبا روی من! تا گذارم سر به دامانت بمان...دیگر نرو! وقت دلتنگی نگاهم کن...تمنا می کنم! دل شده حیران چشمانت بمان...دیگر نرو! Couple:2min Ganer:romance_o...