5 ژوئن سال 2024 پاریسمرد پشت سر رئییش با قدمای بلند راه میوفته و پوشه های تو دستشو جا به جا میکنه تا طرح مورد نظر رو پوشه های مشکی رو ببینه .با دیدن طرح ماه کوچیکی پایین یکی از هزاران پوشه مشکی تو دستش اونو بیرون میکشه و روی بقیشون میذاره .
_ قربان جلسه بعدی با سهام داران شرکت هاست ، خودتون شرکت میکنید ؟مرد بزرگتر درو باز میکنه و داخل اتاقش میشه .
_ نه اونو بده پسرم شرکت کنه .پشت میزه چوب گردوی خوش طرحش میشینه و به صندلی چرم قهوه ایش تکیه میده .
_ قربان ایشون فعلا در دسترس نیستن .
مرد بزرگتر صندلی رو میچرخونه سمت پنجره سر تا سری اتاقش و از اون بالا به شهر زیر پاش نگاه میکنه .نفس عمیقی میکشه و با چشم دوختن به برج 325 متری پاریس که حالا نورپردازی هم داشت از مرد جوان تر سئوال میپرسه .
_ کجاست؟
_ خبری ازشون ندارم قربان . میخوایید دوباره با ایشون تماس بگیرم ؟
مرد تلفن همراهشو در آورد و منتظر جواب رئیسش موند .
_ نمیخواد کریچر ، لازم باشه ... احتمالا خودش زنگ بزنه .
مرد جوان تر سریع دست به کار میشه و تکسی برای راننده میفرسته .
_ ماشینتون امادست قربان .
مرد بزرگتر همراه بلند شدن از روی صندلیش تلفن همراهش زنگ میخوره .
_ بله ؟
از پشت میز خارج شد و سمت در اتاقش حرکت کرد .
صدای زیر دستش ناواضح شنیده میشد و تقریبا چیزی از حرفاش نمیفهمید .
_ چی میگی آبراهام درست حرف بزن .صدای خش خشی از پشت خط میاد که کلافه گوشیو پرت میکنه عقب و کریچر خیلی خونسرد دستشو دراز زمیکنه و میگیرتش. عینکشو با انگشتای وسط و حلقه دست راستش که دستکش سفیدی هم دستش بود بالا میده و پشت سر رئییش از اتاق خارج میشه .
لوسیوس _ خیلی اعصاب دارم اینم بازیش گرفته .
درواقع فکرش بخاطر دریکو مشغول شده بود و اعصاب چیز دیگه ای رو نداشت . ینی این بار کجا رفته بود ؟
..
مرد گزارشگر با هیجان وصف ناپذیری که داشت شروع به صحبت کرد و همون طور که برگه های زیر دستشو نگاه و جا به جا میکرد ذوق خودشو کنترل میکرد .
گزارشگر_ و حالا بعد شرکت کردن همه شرکت کننده ها ما اسب سوار شماره 1 رو داریم که آخرین نفر وارد اسپریس میشه .
بدون بلند کردن سرش به اون سوار کار خوش استایل نگاه میکنه و با دیدن حرکتش با صدایی که بلند شده بود توجه همه رو جلب میکنه .

YOU ARE READING
Nepenthe
Action+Nepenthe _ ینی چی ؟ + مال یونان باستانه، به معنی دارویی که دردها و رنج هارو از بین میبره .ینی کسی که با حرف زدن باهاش همه چیزو به دست فراموشی میسپاری . + پس من نپنته تو میشم . دراری هپی اند