4

116 14 13
                                    

_ قربان محموله ها رسیدن چه دستوری می‌فرمایید ؟ کار امضا زدن برگه های زیر دستش که تموم شد کنارشون گذاشت و به  صندلی تکیه داد .
_ ببریدشون انبار دستشون ندید .
_ اطاعت .صندلی رو چرخوند سمت پنجره و به مجتمع ها نگاه میکرد که هر کدوم دونه دونه چراغاشون روشن میشد .
_ خاموشا ؟ مرد زیر دست با سئوال یهویی رئیسش جا خورد .

دست پاچه اوراقی که رئیسش داشت امضا میکردو از روی میز برداشت و تایید کرد .
_ بله قربان تمامی چراغ ها خاموش هستن و همه رفتن . از رو صندلی بلند شد و سمت در رفت .
_ پس کارتونو شروع کنید .
مرد پشت سر رئیسش راه افتاد و با تلفن همراهش چند تا نقطه برای فردی ارسال کرد .

مرد زیر دست _ اطاعت رئیس . از کنار رئیسش گذشت و با قدمای بلند سمت اتاق خودش رفت و اوراقو داخل گاوصندوق گذاشت . زنگ کنار میزشو زد و با در آوردن کتش سمت کمد داخل اتاق رفت . بازش کرد و بدون تعلل دوتا هارنس برداشت یکی برای رون و دیگری برای کمر و پهلوهاش .

دوتا کلت کمری H K 45 برداشت و چفت هارنس رونش کرد .
دوتا برتا 92 هم برداشت و چفت هارنس کمرش کرد و با 4 تا چاقو کلمبیای مشکی رنگ اسلحه هاشو کامل کرد .
کت چرم مشکی رنگی پوشید و از اتاقش خارج شد.
رئیسش تا الان باید رفته باشه واسه همین بدون نگاه کردن به اطراف یه راست سمت آسانسور رفت و بعد از فشار دادن دکمه ریز کنار صفحه ، سنسور دستی فعال شد .

دستشو روی سنسور گذاشت و کمی بعد آسانسور بالا اومد .داخل شد و با فشردن دکمه 3- در آسانسور بسته شد . نگاه ساعت مچیش می‌کنه و نفس عمیقی می‌کشه . حدود نیم ساعت وقت داشتن تا کارو یه سره کنن. با ایستادن آسانسور و باز شدن درش افرادشو میبینه که منتظرش بودن و هر کدوم سوار ماشین های مخصوص خودشون بودن ‌.
_ مافیای روسیه .... واقعا ابهت خاصی داره .

..

به اخباری که هم اکنون به دست ما رسیده است توجه فرمایید .مافیای اژدهای نقره ای بار دیگر ماموریت بزرگی را به انجام رسانده است .
این باند مافیایی شب گذشته به انبار های نظامی ارتش حمله کرده و بدون صدمه دیدن حتی یک نفر از افراد ارتش این انبار هارا تخلیه کرده .

گفته میشود که هیچکدام از ارتشیان متوجه ورود این باند تبهکار به منطقه نشده اند . با ما همراه باشید .
به تلویزیون چشم غره ای میره و همراه قطع کردن صداش رشته های کره ای جلوش رو هورت می‌کشه .
_ خدای من نه بازم ریدی تو پاستا ؟ چاپستیکای آهنی تو دستشو روی بشقاب مخصوص می‌ذاره و این بار به دوستش چشم غره میره .

_ این پاستا نیست احمق رامیونه .مال کُرست چرا هرچی رشته میبینی فکر می‌کنی پاستاست ؟ پسر بزرگتر بهش نزدیک میشه و با برداشتن کنترل و عوض کردن شبکه با چهره جمع شده نگاه رشته های داخل کاسه می‌کنه .
_ من ایتالیایی نیستم ولی این واقعا افتضاحه . انگار موهای صافو برداشتی فر کردی .
پسر کوچک تر نفس عمیقی می‌کشه و فکر ناسزا گفتن به رفیقشو از سرش بیرون می‌کنه .

Nepenthe Where stories live. Discover now