(از زبون جیمین)
+ با صدای داد و بیدادش از خواب پریدم. عین عزرائیل بالا سرم وایساده بودو با حرص نگام میکرد. با ترس و لرز اب دهنمو قورت دادنمو با صدای لرزون پرسیدم:
چ..چیزی ش..شده؟
-حرومزاده ی هرزه خودتو میندازی تو بغل من اره؟ تخم سگ
لحنش حرص داشتو فقط داد میزد. تا این حرفو زد شروع به گریه کردم:
+قسم میخورم خودتون گفتید.، خودتون خواستد بغلم کنید.
-خفه شو جنده.
سریع بهم حمله کرد و دستامو به بالای سرم تخت بستو پاهامم به هم بست. کمربندشو درارود و اولین ضربه ی شلاقو زد، خیلی دردناک بود جوری که جاش میسوختو قرمز شده بود. جیغ بلندی زدمو گریم بلند تر شد:
+خواهش میکنم، تروخدا قسم میخورم من نخواستم.
دروغ بود وقتی خودش انقدر تحریکم کرده بود که بریم روی تخت خب منم وسوسه شده بودم واسه همین رفتم تو بغلش خوابیدم.
-خفه شو چشم چرون عوضی. بهت گفته بودم اگه پاتو از گیلیمت درازتر کنی اون هفتاد تارو میخوری. با شنیدن این جمله جیغ بلندی زدمو با چشمای قرمز بهش نگاه کردم:
+نه نهههه ،، تروخدااااا نکن.
چیزی نگفتو به کارش ادامه داد. بعد از اون هفتاد تا دیگه نتونستم حتی چشامم باز نگه دارم. چشمامو باز کردمو روی تخت بودمو جای زخمام خوب شده بودن. از رو تخت بلند شدمو نشستم رو زمین. دیگه نمیتونستم این وضعیتو تحمل کنم. سرمو به محکم ترین شکل ممکن به دیوار کوبیدم، جوری که سرم خونی شد. یواشکی از اتاق رفتم بیرونو چاقوی اشپزخونرو برداشتم و رفتم تو اتاق درم بستم. شروع کردم به زخمی کردن خودم.
(از زبون جونگکوک)
رو تختم خواب بودم که صدای عجیبی شنیدم مثل کشیدن چاقو به یه چیزی صدا از اتاق جیمین میومد. سریع دویدم سمت اتق درو محکم باز کردمو با دیدن اون صحنه چشمام گرد شده بود. داد بلندی زدم:
-داری چه غلطی میکنی؟ اون بده من. جیمین اونو همین الان بده من.....