لطفا لطفا این قسمت رو با آهنگ زیر گوش بدین. نتاستنیه این آهنگ
Heart on the window- Jin, Wendy
***
دستهای مینگیو میلرزن. به زور میتونه جلوی لرزششون رو بگیره تا آبجوش رو توی ماگهای لنگه به لنگه بریزه.
با برخورد آبجوش با چایکیسهای، عطر شکوفههای پرتقال اشپزخونه رو پر میکنه. کتری رو سر جاش برمیگردونه و دستهاش رو روی اپن میذاره و سرش رو بین شونههاش میبره:
- لعنتی.
زیر لب زمزمه میکنه. حتما صداش بلندتر از اون چیزیه که باید میبوده برای اینکه صدای جابهجا شدن و سرفهی یه نفر از توی هال به گوشش میرسه و مینگیو تکونی میخوره. صدایی شبیه ناله از گلوش خارج میشه.
ونوو با چشمهایی که بهخاطر گریه پف کرده، توی هال خونهاش نشسته و لبهای مینگیو سوزن سوزن میشه برای اینکه ونوو بوسیدتش.
نمیدونه هضم کنه که چه طوری تموم این اتفاقت افتاد. چه طوری ونوو یه دفعه جلوی در آپارتمانش ظاهر شد. اون هم تا به اندازه خوشتیپ و با چشمهایی که فقط و فقط تصویر مینگیو توش نقش بسته بود. همون چشمهایی که ماهها قبل با عشق و علاقهی زیاد به مینگیو خیره میشدن؛ توی اون روستایی که در مقایسه با این شهر خاکستری و غمگینی که دوباره سر راه هم قرارشون داده بود، یه جهان دیگه بوده.
چیزی نمونده بود که مینگیو اون فصل از زندگیش رو ببنده و کتاب رو توی کشو بذاره. تموم خاطراتش با ونوو رو که قلبش قبول نمیکرده رها کنه، توی اتاق کوچکی ته ذهنش بایگانی کنه. همون خاطراتی که شاید از نظر بقیه چیز خاصی نباشن ولی برای مینگیو ارزش زیادی داشتن.
اگه... اگه رابطهشون سرانجامی نداشته باشه چی؟ اگه چیزی که بینشون بوده واقعا فقط یه عشق تابستونی بوده باشه چی؟ چیزی که فقط توی یه بازهی زمانی کوتاه امکانپذیر بوده و قرار نبوده بیشتر از اون طول بکشه. نمیتونه همچین چیزی باشه؟
جهان بارها شاهد این داستان عشقی بوده. آدمهایی که به سفری میرن و شانسی سر راه هم قرار میگیرن و دیوونهوار عاشق هم میشن. بعد از جدایی، سخت دلشکسته میشن ولی بعد از اینکه دوباره هم رو میبینن، میفهمن که اون جرقهی بینشون از بین رفته. دیگه حضور دیگری، وجودشون رو گرم نمیکنه.
به مینگیو حمله عصبی دست میده باید نفس بکشه. هوا چیز خوبیه. باید اون رو وارد سینهاش کنه. باید که...
- مینگیو؟
یکی از پشت سرش اسمش رو با تردید صدا میزنه. مینگیو میچرخه و ونوو رو میبینه که جلوی ورودی آشپزخونه ایستاده. توی هودی نرمش کوچک به نظر میرسه و موهاش بهم ریخته است.
ESTÁS LEYENDO
Catch the Stars_ Persian translation (Minwon/Meanie)
Fanficمینگیو این قصه پسریه که به خاطر مسائل مختلفی دچار بیخوابی شده و دکترش تجویز میکنه تا یه مدت از همه چیز دور بشه. برای همین اونم یه ترم از دانشگاه مرخصی میگیره و به روستای آبا و اجدادیش میره تا تابستونش رو پیش مادربزرگش بگذرونه و اونجاست که با ونو...