Part 10
نفس کشیدن براش سخت شد. یه لحظه فکر کرد حتی شاید قلبش هم داره فلج میشه، اما اینطور نبود. کیونگسو ، از بودن بین بازو های محکم چانیول، نفس توی سینه اش حبس شده بود .
رهایی پیدا کردن از این وضعیت به شدت سخت بود و کیونگسو هزار بار خدا رو بابت تاریکی محیط اطرافش شکر کرد .
چانیول حس عجیبی داشت . ته دلش نگرانی موج میزد و شک و تردید ، داشت قدرت تحلیل موقعیت رو ازش صلب میکرد.
آهسته دستاشو دور کمر کیونگسو محکم تر کرد و با انداختن اون یکی دستش دور زانو های کیونگسو، اونو توی بغل خودش جا داد.
بی اختیار قدم هاشو آهسته تر برمیداشت تا زمان بیشتری کیونگسو رو توی آغوشش داشته باشه . کیونگسو با بدنی بی حرکت در حالی که چانیول سر اونو به سینه ی خودش چسبونده بود ، چشماشو بست و سعی کرد از صدای ضربان قلب چانیول ، که مدام بالا تر میرفت، هیجان زده نشه .
چانیول ناراحت از تمام شدن این نزدیکی ، کیونگسو رو به پهلو روی تشکش گذاشت و بالش رو زیر سرش مرتب کرد. آهسته گفت:
_ تشنه ات نیست؟ کاش قبلش ازت پرسیده بودم.
برای کم کردن کلافگیش، دستشو لای موهای کیونگسو فرو برد و با انگشتاش از حالت به هم ریختگی درشون آورد و همه رو یه طرف مرتب کرد.
چانیول هیچ وقت فکر نمیکرد کیونگسو هم ممکنه بهش حسی داشته باشه که با همین حرکت ساده، دلش فرو بریزه.
به جای دراز کشیدن ، کنار کیونگسو نشست و به دیوار پشت سر تکیه داد . به لطف نور ماه کامل صورتش رو واضح میدید. نگاهشو به بیرون پنجره به ماه کامل دوخت ...
+اوایل ورودم به دانشگاه بود. درست یادم نیست چی شد ، اما موقع درس تربیت بدنی و مسابقات شنا از سالن فرار کردم .
کلاب های شبانه رفتن ، مشروب خوردن با دوستام ، یا حتی رقصیدن باهاشون برام موضوع مهمی به حساب نمیومد ،اما برهنه شدن جلوی بقیه همکلاسی های پسر اصلا برای من کار راحتی نبود .
نه این که حسی به کسی خاصی داشته باشم، فقط کنترل کردن تمایلات و هیجانات جنسی توی این اوضاع که همه دارن هیکلتو که از قضا یکم هم ورزیده هست ،بر انداز میکنند واقعا سخته.
وقتی نگاه کیونگسو رو به خودش دید گوشه ی لبشو به از داخل گاز گرفت.
_همون موقع ها بود که با راهنمایی مشاوری که از دبیرستان باهاش در تماس بودم ، طب سوزنی که روی میل جنسی تمرکز داشته باشه رو امتحان کردم.
کار راحتی نبود . من میترسیدم کسی از اطرافیانم خبردار بشه چون ، هر بار انجام دادنش حدودا شت یا ده ساعت زمان میبرد.
و من به سختی یه بهانه برای خانواده ام و دوستام ،همین طور یوهان جور میکردم تا غیبت یک روزه ی منو متوجه نشن. بعد توی معبد بودایی های روستای سه یان اتاق میگرفتم تا راهبی که این کارو بلد بود کمکم کنه .
تقریبا دو سوم پول توی جیبی ماهانه ام خرج این کار میشد و من چاره ای نداشتم. اوایلِ ماهی یکی دو بار انجامش میدادم و بعد ها دو یا سه ماه یک بار .
در حالی که با دو انگشتش گوشه ی پتو رو فشار میداد، سرشو پایین انداخت تا نگاه خیره ی کیونگسو شکارش نکنه.
_میدونم خیلی شرم آوره ولی برای کنترل میل جنسی با طب سوزنی، لازمه که بدن توی بیحسی کامل باشه و خب انجام این کار (فرو بردن سوزن برای فلج کردن افراد) خیلی هم سخت نیست.
چهار تا سوزن توی جاهای مختلف پایین تنه و بعد یکی توی گردن تا برای مدت زیادی بی حرکت بمونی....
صداشو آهسته تر کرد و توضیح داد.
_ فقط کافیه آناتومی بدن انسانو بدونی و چند باری امتحانی و تمرینی انجامش بدی . و ... خب ... من این کارو کردم . سه چهار سال پیش مجبور بودم یادش بگیرم .
منو ببخش که بدون این که بهت بگم این کارو کردم ولی در واقع باید بی خبر انجام میشد تا یه چیزی رو به ما ثابت کنه .
بعد نگاه جدی به کیونگسو انداخت
_ این که تو نتونستی این کارو انجام بدی معنیش این نیست که برای انجام دادنش نیازه که استاد طب سوزنی باشی. تو نتونستی چون .... مهم نیست . فقط ... بیا در موردش با بازرس اوه صحبت کنیم .
چشمای کیونگسو هیچ چیزی رو نشون نمیداد یا شاید چانیول برای خوندن این چشم ها زیادی استرس داشت . استرسی که میترسوندش کیونگسو رو به خاطر حرفی که توی این پنج شش دقیقه هزار بار قورتش داده از دست بده .
فعلا میتونست سکوت کنه و باید حتما تنها با سهون حرف میزد .
تصمیم گرفت فردا اول وقت این کارو بکنه.
کیونگسو اما انگار از حرفای چانیول چیزی نمیشنید ، گز گز عصبهای مغزی کمی نا هوشیارش کرده بود. از بودن کنار چانیول لذت میبرد ولی چیز زیادی از حرفاش متوجه نمیشد .
دقیقا این تاثیر سوزنی بود که روی عصب گردنش بوسه زده بود .
چانیول نگاه خواب آلود کیونگسو رو تا بسته شدن چشماش و به خواب رفتنش دنبال کرد . بنا به تجربه ای که داشت مطمئن بود کیونگسو چیزی حس نمیکنه پس در حالی که میدونست کارش نامردی به حساب میاد ، لباشو آروم روی لبهای گرم کیونگسو گذاشت و طعم دلپذیرشون رو تا ابد توی ذهنش ثبت کرد .
قصد نداشت فراتر بره ولی رفت . دستشو روی گردن کیونگسو، دقیقا همون جایی که سوزن رو فرو کرده بود گذاشت و لبهای کیونگسو رو بیشتر مکید.
وقتی ازش جدا شد و سرشو عقب برد نفس نفس میزد و اشک توی چشماش حلقه زده بود . دقیقا دلیلشو نمیدونست ، شایدم خودشو به ندونستن وا میداشت . چون حس عذاب آور خیانت به اعتماد کیونگسو داشت خفه اش میکرد.
در آخر با کلافگی کنارش دراز کشید .این التهاب و کشش عمیق به کیونگسو فرا تر از تصورش بود و انگار توی تمام تنش پیچیده بود.. آرنجشو روی چشماش گذاشت و آهسته زمزمه کرد
_من مجانی به کسی کمک نمیکنم . این بوسه رو به حساب دست مزد من بذار ...هر چند که هیچ وقت اونو یادت نمیاد .
.
.
.
.
.
با صدای آهنگی که توی بلندگو های حیاط و راه رو پخش شد ، چشماشو باز کرد . چند ثانیه طول کشید تا اتفاقات شب گذشته رو به یاد بیاره و به محض یاداوری چشماش مثل توپ تنیس گرد شد .
صدای ضربه ی نگهبانا با باتوم به درب های آهنی سلول ها به گوش میرسید و این باعث شد چانیول هم چشماشو باز کنه .
فوری از جاش بلند شد دستشو روی گونه ی کیونگسو گذاشت و گفت:
_هی بیدار شدی؟حالت خوبه ؟ میتونی بلند شی؟
کیونگسو اما از جاش تکون نخورد . اخم غلیظی رو پیشونیش نقش بسته بود و خیره خیره به چانیول نگاه میکرد. نگاهی که چانیول نمیتونست تحلیلش کنه.
جواب ندادنش باعث شد چانیول فکر کنه شاید کیونگسو هنوز نمیتونه حرف بزنه و عکس العمل یهویی نشون بده. انگار که اون چانیول بیخیال هیچ وقت وجود نداشته!
چانیول وحشتزده و پر استرس گفت:
_ای وای ! منم دفعه ی اول تا چند ساعت زبونم نمیچرخید . اما من زود سوزنو از گردنت در اوردم فکر نمیکردم انقدر تاثیر بذاره . بابتش متاسفم!
بعد سعی کرد کیونگسو رو دوباره بغل کنه .
_ بیا بیا من کمکت میکنم دوش آب گرم بگیری. خیلی بهترت میکنه ، بعدش هم میبرمت بهداری باید...
کیونگسو دست چانیولو که داشت دور شونه هاش حلقه میشد کنار زد و به آهستگی توی جاش نشست . این در حالی بود که چانیول کاملا متوجه شد کیونگسو نمیتونه از دستاش استفاده کنه .
نفسشو فوت کرد و جلوی کیونگسو قرار گرفت . پاکت شیرموز که دیروز از سلف کش رفته بود رو از بالای سرش برداشت و با باز کردنش اونو جلوی دهن کیونگسو گرفت
_با این اوضاع نمیتونیم بریم سالن غذا واسه صبحانه . همه ی اون عوضیا که اونجان منتظرن تا یه نقطه ضعف ازت گیر بیارن تا برای اذیت کردنت شیر بشن. با شکم خالی هم که نمیتونی بری حمام این (شیرموز) بهتر از هیچیه!
کیونگسو سرشو جلو آورد و یکمی ازش خورد . تقریبا نصفشو ، بعد سرشو عقب برد و نشون داد که دیگه نمیخواد. چانیول اما فوری نی شیر موز رو توی دهن خودش گذاشت و باقی محتویاتشو نوشید.
"هی ما یه بوسه ی غیر مستقیم داشتیم"
این جمله با صدای هانول توی ذهن کیونگسو پخش شد و احساس عجیبی بهش داد . کیونگسو هیچ وقت خوراکی و یا نوشیدنیش رو با کسی شریکی نمیخورد و به اصطلاح از دهنی بقیه خوشش نمیومد . یه بار که متوجه نشده بود و از آبمیوه ی هانول خورد، دقیقا هانول این جمله رو با ذوق تکرار کرد و با شیطنت خندید کیونگسو اما دیگه هیچ وقت از اون آبمیوه سفارش نداد!
اما الان حس میکرد دلش یه قلپ دیگه از اون شیرموز لعنتی توی دستای چانیول میخواد!
چانیول حوله و شامپو و صابون و همینطور لباس زیر و لباس فرم زندان کیونگسو رو توی یه باکس کوچیک پلاستیکی گذاشت و منتظر شد کیونگسو به طرف درب قدم برداره.
با خروج از سلول و پیش گرفتن راه حمام ،نگهبان شیفت جلوش ایستاد .
+کجا همگی باید برید توی حیاط وقت ورزش صبحگاهیه!
چانیول در حالی که سعی میکرد با حلقه کردن دستش دور بازوی کیونگسو سعی کنه مثلا توی حفظ تعادل کمکش کنه ، جواب داد:
_حالش خوب نیست . باید ببرمش بهداری. نمیتونه دستاشو تکون بده تعادل نداره ،چشماش دو دو میزنه.
نگهبان نگاهی به کیونگسو انداخت که خودشو رو بی حال تر از چیزی که بود نشون میداد ،بعد رو به چانیول کرد و جواب داد
+خودش زبون داره .
_د نداره الان . فکر کنم جدی باشه چون زبونش سنگین شده و نمیتونه حرف بزنه .
× چی شده؟
با صدای نگهبان بخش اصلی، نگهبان شیفت احترام گذاشت. یه قدم عقب رفت و جواب داد:
+میگه این پسره حالش بده میخواد ببرتش بهداری .
چانیول وسط حرفش پرید.
_باید اول دوش آب گرم بگیره اگه لازم بود میبرمش بهداری. من اونجا دوره ی ندامتم رو میگذرونم .
اون تاک که از قبل به واسطه ی تحقیقاتی که سوهو ازش خواسته بود انجام بده چانیولو میشناخت ، از سر راهش کنار رفت.
×میتونی بری ، فقط یادت باشه دست از پا خطا کنی ، بقیه ی دوره ی ندامتت رو باید با تمیز کردن دستشویی ها کامل کنی.
چانیول سرشو به تایید تکون داد و کیونگسو رو به طرف حمام دنبال خودش کشید .
اونتاک چند ثانیه به رفتنشون خیره شد. بعد از اون نفس عمیقی کشید. سوهو فکر میکرد این پسر بیگناهه و این با عقل اونتاک جور در نمیومد.
طبق وظیفه اش باید هر روز به سوهو سر میزد تا هم از سلامتیش مطمئن میشد هم اگر نیاز به جا به جایی اطلاعات بود اقدام میکرد .
سرشو داخل اتاقک سلول برد و نگاهی داخل انداخت. وقتی اثری از سوهو ندید، اخماش کمی توی هم جمع شد.
سابقه نداشت اون برای صبحگاه یا برای صرف صبحانه انقدر زود از سلول خارج بشه . مخصوصا این که شب قبل هم سهونو دیده و از احوالات سهون مشخص بود دیدار خوبی هم نداشتن ، نگران تر شد .
عقب گرد کرد.
چانیول و کیونگسو تقریبا نزدیک ورودی حمام بودند . خودشو بهشون رسوند و مقابلشون ایستاد.
باتوم توی دستشو ناخودآگاه روی سینه ی چانیول گذاشت و خیلی جدی پرسید
+ توی سلول تنها بودید؟
چانیول نگاهی به باتوم که بدون هیچ فشاری روی سینه اش قرار گرفته بود انداخت و یه قدم عقب رفت.
کیونگسو رو روی صندلی کنار راهرو نشوند
_بله . دیشب دو تا از هم سلولی ها با هم دعواشون شد. اومدن بردنشون فکر کنم انفرادی!
اونتاک عصبی به نظر میرسید .
اگه میخواست بره و تک تک سلول ها رو چک کنه شک برانگیز میشد و ممکن بود سوهو لو بره. باید اول دوربین های شیف شب رو بازرسی میکرد .
بدون گفتن کلمه ای عقبگرد کرد و به طرف خروجی به راه افتاد.
.
.
.
.
توی اون حمام لعنتی لحظات عجیبی اتفاق افتاد .
چانیول باورش نمیشد یه روزی برسه، انقدر نگران کسی توی این دنیا بشه ، که با پذیریش تمام ریسک هایی که تا حالا ازش فرار میکرد، حاضر به نزدیک شدن بهش بشه . انقدر نزدیک که روی به روش بایسته و دستاشو پایین ریزپوش رکابی و لباس های کیونگسو بذاره و اونا رو از تنش بیرون بیاره . انقدر نزدیک که بدون در نظر گرفتن وضعیت خودش حتی شونه های عضلانی کیونگسو رو ریز دوش آب گرم ماساژ بده. اونم در حالی که مدام خودشو برای این که دلش میخواد بین دو تا کتف کیونگسو رو ببوسه ملامت میکرد .
از قلبش رکب بدی خورده بود. قلبش هیچ وقت بهش نگفته بود تا این حد عاشق کیونگسوعه .
انقدر که انگار به جای قلب بمب ساعتی توی سینه اش بود که میترسوندش...
انقدر که دلش میخواست از اون محیط پر از کیونگسو فرار کنه . پر نفسهاش ، پر از عطر عجیب هوس انگیزش ، پر از حالت خجالتی چشماش که خیره به کاشی های طوسی رنگ کف حمام بود.
ولی چاره ای نداشت ...
چانیول محکوم به تحمل این شکنجه ی عاشقانه بود . با کمال میل این لحظاتو پای تاوان بوسه ی قایمکی دیشبش گذاشت.
به چهره ی کیونگسو نگاه نکرد تا نبینه اونم درست مثل خودش خون توی صورتش دیویده و گوشهاش از خجالت سرخ شدن.
ندید قلب کیونگسو از حس هیجان شیرین و نابی سر ریز شد که براش بی نهایت تازگی داشت. حتی تکون خوردن تند تند قفسه ی سینه ی کیونگسورو موقتی که داشت زیر آب گرم سرشانه هاشو ماساژ میداد، رو هم ندید ...
رو پوش سفیدشو تنش کرد و جلوی روشویی اتاق بهداری ایستاد تا آبی به صورتش بزنه . اینجا همون جایی بود که اولین بار شاهد شکستن کیونگسو شد ، جایی که اولین بار شجاعتشو هم با چشماش دید و بهش افتخار کرد. لبخند محوی روی لبهاش نشست و از توی آینه ی نا واضح رو به روش نگاهی بهش انداخت.
کیونگسو به نظر خواب میومد ، شاید هم فقط چشماشو روی هم گذاشته بود .
چانیول به طرفش رفت . سروم تقویتی که چانیول باور داشت حتی به دردش هم نمیخوره و دکتر بهداری به اصرار براش زده بود رو چک کرد و آهسته گفت:
_میرم اگه اجازه بدن با سهون تماس بگیرم . باید در مورد حرفایی که دیشب زدیم باهاش صحبت کنیم .
بعد هم از اتاق بیرون رفت .
کیونگسو چشماشو باز کرد و چند ثانیه به سقف خیره شد. نمیدونست خندیدن توی این وضعیت به معنی دیوونگی هست یا نه ولی، لبخند از روی لبش محو نمیشد.
کف دستشو روی چشماش گذاشت و صدای خنده اش بلند تر شد . خنده هایی که هیستریک و عصبی بودنش به وضوح احساس میشد.
امروز یا نه ، از همون دیشب کاملا یقین پیدا کرده بود که از ته دلش چانیول رو میخواد... دوستش داشت ... بیشتر از هر کسی تا الان توی زندگیش.
اشک مابین خنده هاش توی چشماش حلقه زده بود . چرا که الان کیونگسو دقیقا وسط یه باتلاق گیر افتاده بود که حتی خودش رو هم نمیتونست نجات بده .
دقایق زیادی گذشت .
کیونگسو اما توی افکار خودش غوطهور بود طوری که حتی متوجه حضور دوباره ی چانیول توی اتاق نشد .
وقتی به خودش اومد که خیسی پنبه ی الکلی رو روی ساعدش حس کرد و سوزش حاصل از خروج سوزن سروم .
دکتر در حال نوشتن شرح حال توی دفتر بزرگ جلد چرمیش بود و چانیول به دستور دکتر بهداری در حال مرتب کردن سینی مخصوص پانسمان و جعبه ی کمک های اولیه ، پشت به کیونگسو ایستاد.
چیزی نگذشت که اونتاک در حالی که سوهو رو روی کولش حمل میکرد ، وارد اتاق شد .
سر و صدای زیادش که دکتر رو صدا میزد ، توجه کیونگسو رو هم جلب کرد و باعث شد توی جاش نیم خیز بشه .
وقتی سوهو رو دید که با چشمای بسته و صورتی که میشد گفت جای سالمی نداشت، توسط اونتاک روی تخت گذاشته شد ، فوری از جاش بلند شد و چند قدم به سمتش رفت .
کیونگسو توی همین مدت زمان کم خیلی به سوهو نزدیک شده بود و میشد گفت تا حدی اونو دوست خودش میدید و بهش اعتماد داشت. با دیدن کبودی های تنش و خون خشک شده ی روی پیشونیش ، بیشتر ترسید
_چی شده؟ هیونگ چرا اینجوریه؟ کی این بلا رو سرش آورده؟
دکتر اونتاک رو کناز زد و با معاینه ی دنده هاش و گوش دادن صدای نفس کشیدنش ،دقیقا همین سوال رو با لحنی عاری از هر نگرانی پرسید.
اونتاک که اخماش باز نمیشد جواب داد:
+ نمیدونم. من دیشب شیفت نبودم . انگار تمام شب بیرون بوده . توی حیاط .کتکش زدن انگار تبشم بالاس . وقتی پیداش کردم بیهوش بود .
دکتر رو به چانیول کرد .
_اون قیچی رو بیار استینای لباسشو ببُر.
هنوز چانیول از جاش تکون نخورده بود که کیونگسو با یه حرکت آستین لباس سوهو رو جر داد و کل لباسو از آستین دیگه از تنش در اورد.
دکتر فوری کیونگسو رو کنار زد و دماسنج دیجیتالی که چانیول به دستش دادو داخل حفره ی گوش سوهو گذاشت و با صدای بوق مانندش، درجه ی روشو نگاه کرد .
_تبش خیلی بالاست . فکر نمیکنم از عفونت باشه احتمالا به خاطر سرماس.
بعد از چانیول خواست از توی کمد داروها که توی اتاق کناری قرار داشت، براش وسایل مورد نیازشو همراه با یه سروم بیاره .
چانیول سر تکون داد و عقب گرد کرد . هنوز از اتاق خارج نشده بود که اونتاک با گفتن شماره کیونگسو، رو به چانیول کرد و گفت:
+بیست و نه نود و هشت رو هم با خودت ببر اون اتاق. تا اطلاع ثانوی کسی نباید وارد این جا بشه .
چانیول سر تکون داد و ایستاد تا کیونگسو بهش ملحق بشه بعد هم بدون حرف با هم از اتاق خارج شدند.
کیونگسو با ورود به اتاق روی تخت کنار دیوار دراز کشید و به چانیول که هنوز اونجا رو ترک نکرده بود گفت:
+من حالم کاملا خوبه میخوام برگردم به بند .
_باید یکم دیگه صبر کنی سهون گفت باهام کار داره . باید باشی تا جریان دیشب رو براش تعریف کنیم.
+با تو کار داره؟
_نمیدونم . اینطور گفت .
بعد هم با یه بغل وسیله اتاقو ترک کرد.
.
.
.
.
نیم ساعتی از تماس زندان مبنی بر این که چانیول درخواست داده ببینتش میگذشت و سهون با این که تمام دیشبو توی خیابونا پرسه زده بود،الان توی پارکینگ زندان مرکزی توی ماشینش نشسته بود.
این محیط کم کم داشت براش غیر قابل ورود میشد. انگار تمام راهرو ها بوی سوهو رو میدادن انگار جسمش توی اتاق بازجویی می ایستاد و روحش دنبال پیدا کردن سوهو تا سلول انفرادی پرواز میکرد.
کمربند ایمنی رو باز کرد و لیوان قهوه ی آمادشو از توی جا لیوانی ماشین توی یه دستش گرفت و با دست دیگه سه تا پوشه ی دکمه دار زرد رنگ رو از صندلی کناری برداشت و پیاده شد .
سوئیچ رو به نگهبانی داد تا اگه نیاز بود ماشینش رو جا به جا کنن بعد با نشون دادن کارت شناساییش وارد ساختمان شد .
همه چیز مثل همیشه آروم بود.
راهرو های ساختمان اداری پر رفت و آمد بود و صدای دعای صبحگاهی از بخش کلیسای زندان به گوش میرسید.
با نگاه کردن به درب اتاقی که با تابلوی بازجویی تزیین شده بود نفس عمیقی کشید . یه لحظه به فکرش رسید سوهو رو هم احضار کنه فقط برای این که مطمئن بشه حال بد و عجیب دیشبش رو سوهو نگذرونه باشه ، اما فوری نیشگون محکمی از پهلوی خودش گرفت تا از هر فکری بیرون بیاد.
_نباید همه چیزو بد ترش کنم.اون لیاقت یه زندگی عالی رو داره. نباید با احساسات ممنوعه تباهش کنم . اون شش سال تحمل کرده چون امید داشته ، مطمئنم به زودی فراموش میکنه .
این جملاتو با خودش زمزمه کرد و این در حالی بود که حتی یک دونه از این حرفها رو قلبش باور نداشت و مدام از عقل و منطقش میپرسید که ، خودت چی؟ میتونی فراموش کنی؟ اگه میتونی چرا ضربان قلبت داره تند و تند تر میشه؟
چشماشو به هم فشار داد و نفس عمیق دیگه ای کشید و وارد اتاق شد.
کیفی در کار نبود. پرونده های توی دستشو با لیوان قهوه اش روی میز گذاشت . کاپشن چرمی مشکیشو از تنش بیرون آورد و روی دسته ی مبل کنارش انداخت .
به همون مبل تکیه داد و یکی از پوشه هارو باز کرد. کاغذ پر نوشته ای رو بیرون کشید و به مهر قرمز رنگ پایینش چشم دوخت . حتی اگه چانیول امروز احضارش نمیکرد باز هم باید اینجا میومد.
طبق روند یک ماهه اخیر احتمالا چانیول الان توی بهداری زندان حضور داشت و این کارو برای سهون کمی راحت تر میرد . چرا که مجبور نبود از جلوی راهروهای سلول های انفرادی بگذره .
سعی کرد تمام تمرکزشو روی کارش بذاره . تکیه اش رو از مبل گرفت و به طرف بهداری راه افتاد.
جلوی یکی از اتاق ها نگهبانی ایستاده بود و مشخص بود کسی حق ورود نداره . پس به احتمال زیاد چانیول توی اتاق کناری بود .
برخلاف تصورش ، در وحله ی اول کسی رو دید که روی تخت کنار دیوار دراز کشیده و ساعد دستشو روی چشماش گذاشته بود. تشخیص این که اون آدم کیونگسوعه خیلی سخت نبود مخصوصا که شماره ی روی پیرهنش هم جلوی چشم سهون بود.
چند قدم بیشتر وارد اتاق شد و روی صندلی چرخ دار پشت میز دکتر نشست .
وقتی هیچ عکس العملی از کیونگسو دریافت نکرد، نگاهی به کاغذهای دپو شده روی میز انداخت و از داخل جعبه ی چوبی روی میز آبنبات عسلی رو توی دهنش گذاشت. هیچ چیز اندازه ی منتظر موندن سهون رو کلافه نمیکرد چون بلافاصله صورت غمگین سوهو توی ذهنش میومد .
نفس عمیقی کشید و گوشیشو از جیب پشت شلوارش بیرون کشید. با فکر خبری که قراره به چانیول بده لبخندی زد و یک بار دیگه تمام احتمالاتی که اون شب سوهو برای پرونده ی کیونگسو براش نوشته بود رو دوره کرد . گالری گوشیشو باز کرد .
میخواست عکسی که از روی برگه های اطلاعاتی که دیشب سوهو به دستش رسونده بود مواردی رو برسی کنه. اما ناخداگاه اولین عکسی که باز کرد ، عکس صورت غرق خواب سوهو بود که اونشب توی انفرادی خودش ازش گرفته بود.
انگشتشو روی لبهای سوهو توی عکس کشید و طعم بوسه ی صبحگاهیشو به خاطر آورد.
با یاداوری اتفاقات شب قبل ،گذشتن زمان رو متوجه نشد. وقتی به خودش اومد که صدای چانیول از جا پروندش.
_میدونستم اون کسیه که خیلی دوسش داری!
با دیدنش سهون آبروهاش بالا پرید و فوری صفحه ی گوشیشو خاموش کرد. اخم غلیظی که بین ابروهاش نشست، ناشی از سرزنش خودش برای این بی احتیاطی توی ذهنش بود.
چانیول با دیدن نگاه پر اخم سهون فهمید تیری که توی تاریکی پرت کرده دقیقا وسط هدف خورده و حدس چند ثانیه ای که زده ،درست از آب در اومده.
لبخند کجی کنار لبش نشست و دستشو روی میز عمود کرد و بهش تکیه داد.
_من آدمای مثل خودمو زود پیدا میکنم .
سهون دوباره به چهره اش حالت خنثی ای بخشید و با اطمینان کلمات رو کنار هم چید.
+ گفته بودی میخوای منو ببینی . چیزی توی ذهنته که به روند پرونده کمک کنه؟
چانیول خندشو قورت داد
_با این که توی عوض کردن بحث و پرت کردن حواسم خیلی حرفه ای نیستی ولی من میپذیرم. چون آخرش دوباره برمیگردیم به همین نقطه .
سهون تمام سعیشو میکرد عادی رفتار کنه . نه به خاطر این که از دوست داشتن سوهو خجالت میکشه ، نه ، به خاطر این که میترسید موقعیت شش ساله ی سوهو به راحتی لو بره .
هنوز درگیر کش مکش ذهنی خودش بود که دوباره صدای چانیول رو شنید.
_ دیشب بین منو کیونگسو یه اتفاقایی افتاد .
سهون بلافاصله صورت بهت زدشو به طرف کیونگسویی که خواب بود چرخوند .
چانیول کنار ابروشو با انگشتش خاروند و ادامه داد
_نه اون چیزی که تو فکر میکنی. یادت که نرفته اون به اتهام کشتن دوست دختر سابقش اینجاست . این ینی حسی به من نداره. مطمئن باش در مورد کیونگسو، من آدم محتاط تری هستم . با تمام وجودم میفهمم تنهاکسیم که بهش اعتماد داره . این اعتمادو به هیچ قیمتی نمیشکنم.
سهون با خجالت لبهاشو توی دهنش کشید. چانیول با این که میدونست افکار سهون جزو آرزو های خودشه، یا جمله آخرش با بوسه ای که دیشب از کیونگسو گرفته صحت نداره ، ولی بازم سعی کرد به بحث مهمتری که به خاطرش کیونگسو رو به این روز انداخته بود برسه.
_دیشب یه چیزایی فهمیدم که فکر کنم باید بدونی تا دنبال آدم درست تری بگردی. ممکنه به حل شدن پرونده خیلی کمک میکنه. بیگناهی این پسرو هم ثابت میکنه. اما...الان وضعیت فرق میکنه.
سهون نگاه بیتفاوتشو از چشمای پرشیطنت چانیول نمیگرفت ولی چانیول کنجکاوی توی صداشو کاملا حس میکرد .
+میشه انقدر طفره نری. حرف بزن .
_دیشب دو تا سرنگ از بهداری گم شده که کار من بود. در قبال ماست مالی کردنش ، خبری رو بهت میدم که ممکنه از نشنیدنش پشیمون بشی.
سهون احساس مزخرفی داشت . حس میکرد چانیول داره بهش پیشنهاد رشوه میده و این در حالی بود که هیچ پولی رد و بدل نمیشد. بدتر این که سهون احتمال میداد این خبر به سوهو ربط داره چرا که چانیول صفحه ی گوشیشو زوم شده روی صورت سوهو دیده بود. از طرفی دلش نمیخواست تبدیل به نقطه ضعف سوهو بشه ، طوری که احتمال میداد چانیول دقیقا با همین روش ازش کاری بخواد!
+چی میخوای؟
_ وقتی بگمش نمیتونی دیگه قبولش نکنی ... ولی فعلا با من بیا اتاق کناری.
دل شوره سراغ سهون اومد. جلوی در اتاق کناری نگهبان بود .... اتاق یه جورایی قرنطینه کرده بودند چون احتمالا آدم مهمی اونجا بود ... سوهو آدممهمی بود. فوری از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت .
جلوی در که رسید اونتاک رو دید که با نگرانی جلوی در قدم رو میرفت و به محض دیدن سهون موجی از خشم چهرشو در نوردید.
به سمت سهون اومد.
خبری از احترام نظامی نبود . رو به روش ایستاد و با نفرتی که بعد از گفتن جمله اش از صورتش رنگ باخت توی چشماش زل زد .
+همه ش تقصیر توعه . هر اتفاقی بیوفته باید .... میشنوی چی میگم ؟ باید مسئولیتشو قبول کنی .
بعد رفتارش به حالت دلسوزی و نگرانی تغییر کرد و زمزمه وار به سهون که با نگرانی میخواست وارد اتاق بشه گفت:
+ بیهوشه . انگار دیشب بعد از این که تو رفتی این اتفاق افتاده . امیدوارم از این که دیشب تنهاش گذاشتی پشیمون نشی .
سهون دیگه هیچ انرژی توی پاهاش حس نمیکرد ، توی یه لحظه تمام احتمالا و اتفاقات بد رو توی ذهنش راه داد.
قلبش؟ سهون از شدت نگرانی اصلا ضربانشو حس نمیکرد. هر چند داشت منفجر میشد .
دیگه نایستاد ادامه ی حرفای اونتاک رو گوش بده فوری وارد اتاق شد . سوهو رو با بالاننه ی برهنه و کبود دید که روی تخت گوشه اتاق دراز کشیده بود . چشماش بسته و صورتش کمی ورم داشت .
نگاه تار شده از اشکش روی بالا و پایین رفتن قفسه ی سینه سوهو فیکس شد و بلا فاصله پشتشو بهش کرد.
اصلا خوب به نظر نمیرسید اگر کسی میدیدش و فکر میکرد اون برای یه زندانی کتک خورده بغض کرده!
برای لحظه ای چشماشو تا حد ممکن باز کرد و چند بار پلک زد .
بعد دوباره به طرف سوهو برگشت .
دکتر بهداری داشت دست سوهو رو پانسمان میکرد و چانیول که پشت سر سهون وارد اتاق شده بود ،نگاه کنجکاو و دقیقی روی سهون قفل کرد.
سهون با صدایی که خودش هم در شنیدنش شک کرد پرسید
_حالش خوبه؟
چانیول جواب داد
+ تمام شبو بیرون بوده، بهش صدمه زدن و بستنش به فنس های حیاط . تبشم بالاست.
از تمام اینا سهون فقط یه جمله شنید و اونو آهسته تر تکرار کرد
"بهش صدمه زدن!"
یواش یواش با افکاری که توی ذهنش شکل گرفت صورتش از خشم رو به سرخی رفت و دندوناش چفت شد. حتی دستهای مشت شدش هم به چشمای تیز بین چانیول اومد .
چانیول یه ابروشو بالا انداخت و موشکافانه جواب داد.
_ اوهوم . تمام بدنش پر از کبودیه.
سهون انقدری نگران و پر از حس انتقام بود که حتی به ذهنش هم نرسید چانیول به عمد از این کلمات و این لحن استفاده میکنه تا شکی که بهش داشت رو به یقین تبدیل کنه.
احساس افکاری که ذهن سهونو پر کردن ، لبخند پر شیطنتی روی لبهای چانیول آورد.
به جز دیدن عکس سوهو روی گوشی سهون ، چانیول قبلا هم بهش شک کرده بود ...
همون روزی که کیونگسو صدمه دید ...
صبح اون روز ، سهون کمی گیج میزد و مدام دستشو روی لبش میکشید و لبخند میزد . حتی یک بار هم چانیول رو سوهو صدا زد و اصلا متوجه نشد. البته که چانیول هم به روی خودش نیاورده بود .
دکتر از کنار سوهو بلند شد و به طرف سطل آشغال رفت. با دیدن سهون ، سرشو به احترام تکون داد.
_سلام بازرس اوه ، امروز چطورید .
سهون هم لحظه ای نگاهش کرد و جواب داد.
+سلام دکتر . مثل همیشه برای ملاقات با متهمین اومدم.
دکتر سر تکون داد و بعد از دور انداختن دستمال های بتادین خورده و سرنگ ها ،برای شستن دستاش از اتاق خارج شد.
سهون کنار سوهو روی همون صندلی که دکتر نشسته بود ، نشست . نگاه نگرانشو روی صورت سوهو و روی کف دست پانسمان شدش نگه داشت . احساس داشت خفه اش میکرد .
_اگه دیشب نمیرفتم ... اگه انقدر احمق و ترسو نبودم ... اینا همش تقصیر منه . منو ببخش...
آهسته با خودش تکرار میکرد .
دستشو روی دست پانسمان شده ی سوهو نوازش بار کشید . سوزش چشماش لحظه به لحظه بیشتر میشد و بغض توی سینه اش سنگین تر.
_لعنت به من ...
اگه یه کلمه دیگه میگفت قطعا بغض بلوری توی گلوش خرد میشد و اول از همه قلب خودش رو خراش میداد.
بینیشو بالا کشید و آستین پلیورشو روی چشمای نم زده اش کشید.
چانیول وقتی به نتیجه ی دلخواهش رسید ، عقب گرد کرد و در حالی که اتاق رو ترک میکرد رو به سهون گفت :
_من توی اتاق کناری هستم .
سهون انگار تازه یادش اومده بود تنها نیست ، به چانیول نگاه کرد .چانیول بدون این که لبخندی روی چهره اش باشه با عادی ترین حالت کلمات رو به زبون آورد:
+ من خیلی خوب معامله میکنم. اگه تو چشماتو روی کاری که من دیشب انجام دادم ببندی، منم مطمئن میشم که الان چیزی ندیدم .
سهون فوری اخم کرد و دستش مشت شد تا توی صورت چانیول فرود بیاد . چانیول متوجه شد دوباره بد از کلمات استفاده کرده پس فوری اضافه کرد
+هی این ربطی به هیونگ نداره . من بلایی سرش نیاوردم. منظورم در مورد کیونگسوعه.
بعد هم اتاقو ترک کرد.
.
.
.
نیم ساعت از ورود چانیول به اتاقی که کیونگسو داخلش بود، میگذشت و کیونگسو هنوز چشماش بسته بود .
چانیول در حالی که دائما کنار دست دکتر بهداری که داشت سوختگی دست یکی از کمک آشپزها رو وارسی میکرد ، ایستاده بود و کمک میکرد، تمام حواسش پیش نفس های آروم و عمیق کیونگسو بود.
چند دقیقه بعد وقتی اتاق خالی شد و دکتر رفت اتاق کناری به سوهو سر بزنه، با احتیاط نزدیکش شد. دستشو برای چند ثانیه توی موهای کوتاه کیونگسو کشید و آهسته صداش زد .
وقتی کیونگسو آرنجشو از روی چشماش برداشت و چشمای قرمز شدش رو باز و نگاهش کرد ، کلمات توی گلوی چانیول دفن شد .
نگاه معنا دار کیونگسو چانیول رو تا مرز دیوونگی میکشید و هزار بار به این فکر میکرد که نکنه کیونگسو حتی یه بار این نگاه رو به هانول تقدیم کرده باشه !
آب دهنشو قورت داد و آهسته گفت:
_عاممم... بازرس اوه الان میاد . فعلا پیش هیونگه.
کیونگسو نگاهشو گرفت و سرشو تکون داد . در حالی که توی جاش نشست پاهاشو از تخت آویزون کرد.
_تا چه حد باید براش توضیح بدیم؟
این سوالو چانیول پرسید
+ مگه اتفاق خاصی افتاده که نخوای بهش بگی؟ یه بار من امتحان کردم یه بار تو .من نتونستم . تو انجامش دادی.
چانیول تند شدن تپش قلبشو از استرس این که نکنه کیونگسو متوجه اون بوسه شده باشه ، رو حس کرد. درست رو به روش ایستاد
_ درست میگی... اما نگران قضیه ی دزدی از بهداری هم نباش . خودم حلش میکنم.
کیونگسو وسط حرفش پرید:
+ فقط باید در مورد این که من نتونستم دیشب این کارو انجام بدم بگیم .احتیاجی نیست بدونه چرا تو تونستی انجامش بدی .
چانیول دلش میخواست نگرانی که توی چشمای کیونگسو موج میزنه رو کنار بزنه و توی بغلش فشارش بده. اما کیونگسو بیشتر از اون احتیاج به کسی داشت که اعتمادشو نشکنه .
_هی سخت نگیر . بازرس اوه هم توی دادگاه تو حضور داشت و میدونه چرا من اینجام .اون بازرس پرونده ی منم هست. راستش قبلا همه چیزو براش گفتم قبلا.
کنارش روی تخت نشست و دستشو پشت کمر کیونگسو گذاشت و آهسته گفت:
_میدونی من خیلی وقته دیگه از هیچی و هیچکس خجالت نمیکشم که بگم علایق جنسی من با اکثریت مردم فرق داره . سالهاست چیزی برای از دست دادن ندارم.
کیونگسو از جو به وجود اومده به شدت احساس خفقان میکرد . از این همه نزدیکی دلش میخواست فرار کنه اما نه به جای دیگه ای جز آغوش پسری که کنارش نشسته. این چند سانت فاصله تحمل رو براش سخت میکرد .
دستاشو توی هم قلاب کرد و دوباره چشماشو بست. اما این بار سرشو روی شونه ی چانیول تکیه داد .
بهش ثابت شد این شونه ها امن ترین جای دنیان. مخصوصا این که حرفهای چانیول به سهون وقتی فکر میکردن اون خوابه بد جوری به دلش نشسته بود.
چانیول دستی که پشت کیونگسو بود رو ،دور کمرش حلقه کرد و اجازه داد کیونگسو توی بغلش جا بشه .
با باز شدن درب اتاق توسط سهون کیونگسو فورا چشماشو باز کرد و سرشو از روی شونه ی چانیول برداشت. چهره ی سهون زمین تا آسمون با همیشه تفاوت داشت .
گرفته و کم طاقت به نظر میرسید.
چانیول کاملا دلیلشو میدونست و حق میداد .
سهون دفترچه و خودکارشو از جیبش بیرون آورد روی تخت کناری کیونگسو پرت کرد. با دست دیگه اش صندلی متحرک موجود توی اتاق رو که مال دکتر بود نزدیک چانیول و کیونگسو کشید و روش نشست .
نگاهشو به چانیول دوخت و خیلی جدی پرسید
+دیشب دقیقا چه اتفاقی افتاده؟
کیونگسو دهن باز کرد تا جواب بده اما دست چانیول که پشت کمرش بود، آهسته فشاری بهش وارد کرد و وادارش کرد سکوت کنه . به جای کیونگسو چانیول جواب داد
_همه چی مثل همیشه بود. تنها تفاوتی که من حس کردم هیونگ بود. توی سالن غذاخوری ظاهر نشدنش عجیب نبود گاهی شام نمیخورد. ولی از حمام برگشته بود حالش مثل همیشه آروم نبود . بیقرار بود . آخرش هم سر یه چیز بیخودی با یکی از هم سلولیا دعوا گرفت . اگه نظر منو بخوای میخواست تنها باشه!
از بعدش که چه اتفاقی افتاده من خبر ندارم.
سهون خیره به دهان چانیول کلمات رو ازش میدزدید.
نفس عمیقی کشید و گفت :
+منظورم بعد از رفتن س...اوم ... هیونگه.
چانیول یه ابروشو بالا انداخت. و با حالتی که نشون میداد حرف سهون رو باور نداره آهانی گفت.
کیونگسو از این موش و گربه بازی بین چانیول و سهون خسته شده بود . فوری اضافه کرد
_ مشخص کنید چی میخوای بدونی تا همونو تحویلت بدم.
چانیول از این همه تندی کردن کیونگسو متعجب شد . نمیدونست چی اعصاب کیونگسو رو به هم ریخته اما این به هم ریختگی اصلا عادی به نظر نمیرسید .
_ دیشب من از بهداری دو تا سرنگ برداشتم . بعد از زدن خاموشی همراه کیونگسو سعی کردیم امتحان کنیم که آیا کیونگسو میتونه با سوزن منو فلج کنه یا نه .
سهون که توجه ش جلب شده بود سرشو از انبوه برگه های توی پرونده ی دستش گرفت و نگاهشون کرد .
+خب نتیجه؟
_کیونگسو با وقت زیاد و بدون استرس و با اطلاعات و هوشیاری کامل نتونست این کارو انجام بده . اما من... به خاطر این که قبلا این کارو امتحان کرده بودم ، تونستم روی کیونگسو انجامش بدم . توی کمتر از پنج ثانیه توی تاریکی کامل . فقط کافی بود از پشت سر بغلش کنم .
کیونگسو زیر چشمی نگاهی به چانیول انداخت که توی ذهنش داشت اون لحظه رو یاداوری میکرد. سهون رو به کیونگسو پرسید:
+توی اطرافیای تو چند نفرن که این کارو بلدن کیونگسو؟
_تا اونجایی که من میدونم، فقط یک نفر "استاد کیم"
چانیول که کمی اخماش توی هم بود انگار به احتمالات دیگه هم فکر میکرد. بدون تلف کردن وقت گفت:
_ما این موضوع رو با امتحان کردنش فهمیدیم ولی ازش نمیشه توی دادگاه استفاده کرد . حداقلش اینه که کیونگسو به خودش مطمئن شد که تحت تاثیر مواد مخدر هم ممکن نیست این کارو کرده باشه و امیدوارم بتونه توی حل پرونده کمی کرده باشه .
سهون که عمیقا توی فکر بود از روی صندلی بلند شد و به طرف در رفت. یه لحظه عقب گرد کرد و رو به چانیول گفت:
+ قطعا کمک میکنه . حدسیات دیگه ای هم هست. راستی کیونگسو تو راجب فستیوال که کمپانی بزرگ توی کره برگذار کردن چیزی میدونی . هانول یک ماه قبل از مرگش توی اون فستیوال شرکت کرده.
کیونگسو با بی اطلاعی فقط سرشو به عنوان جواب منفی تکون داد.
سهون هومی کشید. دوباره راه رفتن رو پیش گرفت ولی دوباره عقب گرد کرد
+اوه نزدیک بود خبر به این مهمی رو یادم بره . آقای پارک چانیول ... شما دیگه آزادی .
برگه ای رو روی میز گذاشت و جوری که انگار دلیل بد اخلاقی کیونگسو رو میدونست ادامه داد. پنج دقیقه پیش توی راهرو اونتاک بهم دادش. رضایت شاکیت بالاخره اومد. وسایلت رو جمع کن بیا اتاق بازرسی. کارای دفتریشو من باید انجام بدم .
چانیول انگار پاهاش به زمین چسبیده بود . الان بدترین خبر ممکن همین بود. این ینی تنها گذاشتن کیونگسو وسط یه مشت گرگ . این ینی ندیدنش برای مدت طولانی ینی نفس نکشیدن کنارش ینی جدا شدن راهشون !
نفهمید کی سهون بیرون رفت و کیونگسو درست مقابلش قرار گرفت. نمیدونست چشمای کیونگسو واقعا اشکی شدن یا اون اینطور میبینه . فقط یه جمله از دهن چانیول بیرون اومد.
+تو میدونستی مگه نه؟
کیونگسو لبخند نمی جونی روی لباش نشوند.
_قبل از این که برگردی توی اتاق ، نگهبان اومد به دکتر خبر داد که دستیارش امروز آزاد میشه .
چانیول اخم کرد .
+نمیذارم الان این اتفاق بیوفته .
کیونگسو لبخندی زد . چیزی نگفت.
شاید چیزی به زبون نیاورد ولی توی دلش طوفان به پا بود . همیشه میدونست جرم چانیول سنگین نیست و چه اون بخواد یا نخواد به زودی آزاد میشه . اما واقعیت این بود که کیونگسو هنوز برای این لحظه آماده نبود .
چاره ای نداشت زندگی چانیول براش بیشتر از این ارزش داشت که توی زندان سپری بشه .
حواس چانیول از همه جا پرت بود و فقط داشت دنبال راهی میگشت تا بتونه این آزادی رو به تعویق بندازه. چانیول این آزادی رو بدون نفس کشیدن کنار کیونگسو نمیخواست . جایی که کیونگسو اونجا نباشه براش زندان بود . کیونگسو درست رو به روش ایستاده بود کجا باید میرفت؟
+من هیچ جا نمیرم . نمیتونم تو رو اینجا تنه...
هنوز جمله اشو تمام نکرده بود که با مشت محکمی که کیونگسو توی شکمش کوبید اخ کوتاهی گفت و کمی خم شد .
_این تلافی بلایی که دیشب سرم آوردی.
به محض خم شدن چانیول، دوتا دستای کیونگسو دو طرف صورتش قرار گرفت.
+فکرش رو هم نکن بخوای کاری کنی که دوباره برگردی اینجا .
کیونگسو اینو گفت و لبهاشو روی لبای از هم باز مونده ی چانیول گذاشت . پر احساس ترین بوسه ی زندگیشو تقدیمش کرد دستاشو که به دور گردن چانیول تغییر مسیر داده بودند باز کرد و توی چند ثانیه ناپدید شد.
صدای بسته شدن در و جای خالی کیونگسو چانیول رو وادار کرد چشماشو باز کنه و از خلسه ای که حرکت لبهای کیونگسو براش درست کرده بود بیرون کشیده بشه. دستشو به لبه ی تخت تکیه داد و بعد از خودش رو روی همون تخت رها کرد.
لبریز از خواستن در عین آرامش شد...
اولین بار بود ...
اولین باری که از ته دلش یه چیزی رو میخواست و عمیقاً عاشقش بود. اولین باری که کسی به خاطر خودش بهش نزدیک شده بود. اولین باری که طعم عشق واقعی رو چشید.
دستش رو آروم روی لبش کشید. دلش باز هم طعم لبهای شیرینشو میخواست . شاید از نظر کیونگسو این بوسهی خداحافظی به حساب می اومد، اما برای چانیول این بوسه شروع همه چیز بود.نظر یادتون نره 🍀
VOCÊ ESTÁ LENDO
Last pin
Ação⚜ مقدمه: زندگی همه ی ما چند مرحله داره ... تولد، کودکی، جوانی، عشق، استقلال و... اگه عکس هر کدوم از اونا رو روی تخته ی زندگی پین کنی، پین آخر حلقه ی دستات دور مچ دستم خواهد بود تا مرا از پرتگاه مرگ نجات دهد...