این داستان برای هم‌داستان‌های نوجوان و جوان

135 9 0
                                    

پادشاهی جوان، پسری کوچک داشت. پسرش در پایان یکی از جنگ‌های پدر، به شدت افسرده، غمگین و پرخاشگر شده بود و حالش هرروز بدتر می‌شد.

شاهزاده پرده‌های اتاقش را می‌کشید و با کسی حرف نمی‌زد. افسرده شده بود آن هم وقتی هنوز نوجوان بود.

پادشاه نگران پسرش بود. تواناترین طبیب‌ها را بر بالین پسرش آورد. بهترین داروها و روش‌ها را دست چین کرد اما پسرش بهبود نیافت که نیافت.

روزی که غمگین بر بستر پسر نوجوان و بیمارش گریه می‌کرد جادوگری آمد و اجازه حضور خواست. جادوگر چنگی را پیشکش کرد و به او نوید بهبود بیماری پسرش را داد و غیب شد.

پادشاه چنگ را به تعداد زیادی از موسیقی‌دان‌ها داد تا برای پسرش بنوازند. اما آهنگ هر یک دلخراش‌تر از دیگری بود و حال پسر را بدتر می‌کرد. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که جادوگر، پادشاه را فریب داده و چنگ را مثل زباله به بیرون قصر پرت کردند.

دخترِ فقیرِ کوچکی به نام دِلیجنت، چنگ را پیدا کرد. اسم چنگ خود را هارپ گذاشت. دلیجنت درآغاز همراه چنگ این آواز را می‌خواند: هار هار هار هار هارپ! و میخندید هرچند صدای چنگ آزاردهنده بود!

دِلیجنت نمی‌دانست چگونه می‌تواند چنگ بنوازد اما تصمیم گرفت خودش نواختن هارپ را یاد بگیرد.

او می‌نواخت و می‌نواخت و زمزمه می‌کرد هار هار هار هارپ!

تمام روزها ماه‌ها و سال‌ها هرگاه فرصتی می‌یافت با شور و شوق و شتاب می‌شتافت تا در کلبه‌ی درختی خود آهنگی بنوازد. مدت‌ها صدای چنگ، دلخراش و خارج از نت به نظر می‌آمد. اما دخترک حس کرد صدای هارپ کم کم بهتر می‌شود.

گاهی به او می‌گفتند و نصیحت می‌کردند که این چه کار بیهوده‌ای ‌است؟ نه نانی دارد ، نه تحسینی! دخترک در پی چیستی؟

دلیجنت کوشا علاقه داشت. از تمرین در موسیقی لذت می‌برد. به گمانش استعداد هم داشت. پس بی‌توجه به این حرف‌های همیشگی، ادامه داد.

دِلیجنت کوشا، حتی روزهایی که غذایی برای خوردن نداشت، آهنگی با هارپ خود می‌زد تا انرژی بگیرد و بتواند در مزرعه کار کند. دِلیجنت کوشا، وقتی کسی او را ناراحت می‌کرد، آهنگی می‌زد که بتواند ماجرای تلخی را فراموش کند یا کسی را ببخشد. وقتی می‌دید خانواده‌اش در سختی است برای خواهر برادرهای کوچکش با هارپ آهنگی می‌نواخت که باعث خوشحالی و امیدواری آن‌ها شود.

حتی مرغ و خروس‌های خانه‌ی کوچک آن‌ها به شنیدن صدای چنگ او عادت کرده بودند!

دِلیجنت کوشا، درس هم می‌خواند اما نواختن چنگ باعث نشد در درس‌هایش تنبلی کند. برعکس سبب شد درس‌هایش را سریعتر یاد بگیرد. دِلیجنت کوشا، تمام فرصت‌هایی که برایش پیش می‌آمد خودش را مشغول چنگ می‌کرد، حتی وقتی در بستر بیماری می‌افتاد با چنگ خود آهنگی می‌نواخت تا حال و هوای بهتری پیدا کند.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 22, 2015 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

آواز دلنواز چنگWhere stories live. Discover now