قسمت چهلم

989 150 43
                                    

هانتر

من حتی به خودم زحمت ندادم بهش جواب بدم. اون انگشتاشو کشید روی بازوی من و کنار من با عشوه راه میرفت.

"اونا با هم زوج خیلی عالی هستند. اینطوری فکر نمیکنی؟ مخصوصا از وقتی کلی تیپشو عوض کرده. اونا مال همدیگه هستند. نمی تونی اینو ببینی؟ همیشه همینطور بوده."

نگاهش کردم و گفتم
"و چی باعث شده تو انقدر درباره رابطه اونا استاد بشی ؟"

اون لباس یه گربه رو پوشیده بود. لباس چرم تنگش همه پستی بلندیهای بدنشو به نمایش گذاشته بود. از پشت ماسکش با اون چشاش که آرایش غلیظی داشت به من نگاه کرد و گفت

"من و کلی با هم ... دوستای خوبی هستیم."

"اگه منظورت اینه که باهاش سکس کردی ، من خودم میدونم، فقط نمیدونم چند وقته با همید یا اصلا چرا با همید."

اون به نظر تعجب کرده بود.

اون به من لبخندی زد و بهم نزدیکتر شد.

"اگه واقعا دوست داری می تونم بهت بگم."

"آره خیلی دلم میخواد... شروع کن."

"برات خرج داره."
اون هنوز داشت دستاشو میکشید روی بازوم.

"واقعا؟ چی میخوای؟"

"خودت میدونی چی میخوام." به سر تا پام نگاهی کرد.

"من فقط میتونم یه بار باهات باشم فقط همین نه چیز دیگه."

اون با حالت پیروزمندانه ای خندید.

"یه بارم کافیه."

"حالا بگو چی میدونی وگرنه قراری در کار نیست."

اون آهی کشید و دستی به شونه من کشید و عضله سرشونه مو فشار داد.

"کلی خیلی وقته کامی رو میخواد و اون هرچی بخواد به دست میاره.اون خطرناکه نباید باهاش درمیفتادی. جوردن هنلی که بدجوری تقاص پس داد."

چشام تنگ شد و بازوشو گرفتم
"منظورت چیه؟"

اون گفت "آی دردم گرفت. الان کبود میشه عزیزم."

گفتم
"فکر می کردم یه جورایی خوشت میاد."
دستمو شل تر کردم و اون شروع کرد به مالیدن دستش روی دستم و من اجازه دادم کارشو بکنه.

"درباره جوردن چی میگفتی؟"

اون اخم کرد و من تردیدو توی چهرش دیدم.

"من نباید چیزی راجع به این بهت میگفتم."

من بازوشو سفت گرفتم و کشیدمش دنبال خودم پشت یکی از دیوارها.

"یا بهم بگو یا قراری در کار نیست."

من وانمود کردم میخوام باهاش عشقبازی کنم و خودمو مجبور کردم که کنار صورتشو ببوسم.

crushWhere stories live. Discover now