قسمت پانزدهم

1.2K 178 16
                                    

کامیلا

هانتر بشقاب پرنده ای که به سمتش انداختم رو گرفت. مهم نبود هر چقدر سعی کردم که محکم پرتش کنم که نتونه اونو بگیره. اون هر چی مینداختم رو میگرفت.

پرسیدم
"ببینم نکنه تو یواشکی ورزشی چیزی میکنی؟" و خم شدم و دستام رو به زانوم گرفتم . نفسم بند اومده بود.

خندید و گفت
"تقریبا."
"جدی میگم. تو حتما ورزش میکنی."

بالاخره اعتراف کرد
"قبلا فوتبال و بسکتبال بازی میکردم."

"حرفتو باور میکنم. تو حرف نداری."

رفتم سمت پتو و ولو شدم روش.
"گفتی قبلا یعنی الان دیگه ورزش نمیکنی؟"

"هنوز بدنسازی میرم ولی اونای دیگه رو نه."

اون نشست کنار من.
"خوب، بدنسازی رو که خودم میدونستم."
تعجب کرد
"چطور؟ یواشکی برنامه باشگاه منو چک میکنی؟"

"نه . فقط به تی شرتت که هی بیشتر به تنت میچسبه توجه میکنم."

خندیدم و امیدوار بودم حرفمو اشتباه برداشت نکرده باشه.

نیشخندی زد و گفت "خوشحالم که چیزی دارم که به درد نگاه کردن میخوره." و آروم بشقاب پرنده رو توی دستاش نگه داشت.

سعی کردم اونو بقاپم اما اون خیلی سریع بود و با یه حرکت اونو ازم دور کرد.

"تو داری برای یه بشقاب پرنده فسقلی از همه زورت استفاده میکنی."

اون بلند خندید و برگشت سمت من.

"من دوست دارم گوگولی نمونه، فکر کنم تو هم منو دوست داری. یالا اعتراف کن."

خندیدم و گفتم
"هیچ وقت."

"کار سختی نیست فقط باید بگی هانتر من دوست دارم. حالا سعی کن بگی."

"نوچ. نمیگم."

"شرط میبندم یه کاری میکنم که بگی."

حالت ابروهاش یهو تغییر کرد و من فهمیدم داره منو به مبارزه دعوت میکنه.
"میتونی امتحان کنی."
با نیشخند پرسید
"اگه بردم چی گیرم میاد."
"مهم نیست چون قرار نیست برنده بشی."

"باید بهت هشدار بدم من همیشه برنده ام."

گفتم "منم همینطور." و خندیدم.

اون یهو غلط زد سمت من و مثل صاعقه یهو منو گرفت و شروع کرد به قلقلک دادن.

من در حالیکه به پتو چنگ میزدم و سعی میکردم از دستش فرار کنم وسط خنده هام داد میزدم
"نه! بس کن این که خیلی نامردیه."

از بس خندیدم نفسم داشت بند میومد.
اون میگفت "بگو اعتراف کن."

"نهههههههه!" داشتم می مردم چون واقعا قلقلکی بودم. اون منو برگردوند به سمت خودش و من دستامو روی سینه مثل سنگش گذاشتم تا اونو دور کنم.

crushKde žijí příběhy. Začni objevovat