توى اين هواى سرد هيچ كس بيرون نيست...
اون چطور ميتونه اين سرما رو تحمل كنه؟
با قدم هاى آروم رفتم سمتش...اون داره ميلرزه!از من ميترسه؟
"نترس كارى باهات ندارم"
خيلشو راحت كردم و اون بالاخره بهم نگاه كرد...اون واقعاً زيباست.
YOU ARE READING
Benefit//zayn malik
Fanfictionفكر كردم از اين جهنمى كه توشم خلاص شدم اما حالا دوباره توى يه جهنم ديگه دارم ميسوزم...
مقدمه
توى اين هواى سرد هيچ كس بيرون نيست...
اون چطور ميتونه اين سرما رو تحمل كنه؟
با قدم هاى آروم رفتم سمتش...اون داره ميلرزه!از من ميترسه؟
"نترس كارى باهات ندارم"
خيلشو راحت كردم و اون بالاخره بهم نگاه كرد...اون واقعاً زيباست.