قسمت پنجم

239 57 16
                                    

بعد از حدود نیم ساعت زین کارش تموم شده بود ولی من تازه فقط زندگی دونفرو پیدا کرده بودم
"چقد لفتش می دی!"
با بی حوصلگی غر زد و مدادشو سمتم پرت کرد
"زین غر نزن،خلاصه زندگی یارو رو بخون برام تا منم کارمو بکنم"
"خودتت بخون دیگه!"
"نه تو برام می خونی همین الان!"
جدی گفتم و سرمو از روی لب تاب بلند کردم
"یارو وقتی آرا هفده سالش بوده باهاش ازدواج کرده،یه شرکت داره خیلی بزرگه،شرکت زیتون سیاه 'پانه مال' ماله اونه،دیکش بیست و چ... فاک این دیگه چیه؟...بیست و سه سالگی با زن استایلز بوده و یه خواهر داره به اسم فیزی تاملینسون..."
"اطلاعات خواهرشو در بیار"
دستور دادم و اون اگر می تونست کامپیوترو توی سرم می کوبوند
منم سرمو روی پرونده ی خودم گذاشتم...
داستان از دید زین
دینگ!
لیام دوباره دستشو روی زنگ گذاشت و به در کوبیده،اون مجوز گشتن خونه ی استایلز رو گرفته ولی برای اذیت کردنش ساعت پنج صبح اومده اینجا رو بگرده
"چه خبرته مرد؟"
اون خواب الود درو باز کرد و لیام با لبخند بقلش کرد
"می دونم دلت برام تنگ شده بود استایلز!"
لیام دوستانه گفت و هری رو ول کرد
"نمی خوای ما رو به ی نوشیدنی دعوت کنی؟"
هری که شکه شده بود سرشو خاروند
"ساعت پنج صبحه!"
"توی علم روان شناسی پنج صبح زمان دوستیه...اه استایلز چون تو خیلی بی ادبی و نزاکت یادت رفته من خودم خودمو دعوت می کنم داخل!"
لیام از کنار استایلز گذشت و پشت سرش من و سوفیا و ایزرل وارد شدیم،چندتا پلیس جوون هم وارد شدن
هری در حالی که تلاش می کرد از خواب الودگی سرپا وایسه سمت لیام رفت
"چی می خوای سرهنگ؟"
لیام مجوزو جلوش تکون داد و و به سوفیا و ایزرل و اون پلیسا علامت داد تا خونه رو بگردن
"اینجا چش شده؟"
من برای اولین بار تو این مدت گفتم و صدام استایلز رو شکه کرد،اون فکر می کرد من لالم؟
"ارا...."
اون با ناله گفت و من بیشتر به خونه ی شلوغ و کثیف که گلدوناش شکسته بود خیره شدم
لیام از روی مبل پاره بلند شد و سمت حموم رفت
"خب استایلز...بزار ببینیم اینجا چی داری!"
دستکشا شو دستش کرد و وارد شد
"زین اتاقشو بگرد"
بدون هیچ حرفی هری رو تنها گذاشتم و وارد اتاق شدم
بعد از گشتن چندتا چیز که فکر کردم شاید بدرد بخور باشه رو برداشتم،یه آلبوم...یه گردنبند که توش یه عکس از هری و آرا بود،دفتر خاطرات هردو و عکسای یه سنوگرافی
"زین...'
لیام صدام کرد و من قبل از رفتن به حموم به اون پلیسا گفتم از اتاق عکس بگیرن و سوفیا رفت از اثر انگشتا نمونه برداره
"به نظرت چرا هیچ جای این خونه آینه نداره؟"
اون به قسمت سفید جای اینه روی دیوار اشاره کرد و استایلز با بدبختی سرشو تکون داد
"آرا از آینه می ترسه"
اون اروم زمزمه کرد
"کتوپتورا فوبیا!"
هردو مون گنگ به لیام نگاه کردیم ولی اون بیشتر داشت با خودش حرف می زد
"گفتم کتوپتورا فوبیا،توی علم روان شناسی ینی 'ترس از اینه" اینجور بیمارا در گذشته یه بلایی سرشون اومده که از اینه می ترسن"
چشای هری برای یک لحظه گشاد شد!اون چی رو پنهون می کنه؟
"من می خوام سه شنبه هفته بعد با استایلز صحبت داشته باشم"
خیلی غیر منتظره گفتم و اون اه کشید
"باز چرا..."
لیام به وجد اومده بود
"خیلی عالیه!حتما،سه شنبه ساعت چهار خوبه؟"
سرمو تکون دادم و لیام رفت بقیه جاهارو بگرده
...
قبل از رفتن، لیام به دلایل الکی چند بار هری رو زد و در اخر به دخترش،لی لی گفت اون خیلی خوش شانسه که هری پدرشه!
"من عاشق این پسرم!"
وقتی خواستیم سوار ماشین شیم لیام گفت و سوفیا اه کشید
"ابراز علاقت مزخرفه!"
سوفیا غر زد و لیام بیشتر لبخند زد،کدوم خری به اون مدرک روان شناسی داده؟
"دو روز بعد باید بریم خونه ی تاملینسونو بگردیم،مجوزش فردا میاد"
اونا منو رسوندن خونم ولی من خیلی تو فکر بودم
چشای هری...
اون ترسی که توش بود وقتی لیام گفت
"ینی یه اتفاقی که توی گذشته باعث ترسش شده..."
ترسش وقتی اسم کلمه تجاوز میاد...
اوه شت!
من داد زدم،لعنتی
"به اون جلوی آینه تجاوز شده!"
.
کاراگاه زین یه قدم برداشت >___<
ولی کی کرده...؟
این دفعه خدایی لایکا بیست و هشت تا نشه نمی زارم

CatoptrophobiaWhere stories live. Discover now