هری با صدای مداوم زنگ خوردن گوشیش از خواب سبک و ناراحتش بلند شد. دنبالش گوشیش گشت و کورکورانه دستشو میکشید تا اینکه انگشتاش دورش قفل شد و بعدش اون نشست و بازش کرد. یه پیام:من ده دقیقه تا اونجا فاصله دارم!
چشماشو با ناله مالید ، چون همون لحظه یه درد که شبیه یه اهنگ موزون بود ، توی جمجمه اش شروع کرد به ضربه زدن. دیشب زیادی واین قرمر خورده بود... اما خب، این تصمیم خودش نبود_ نیک از اون دسته مشتری هایی بود که دوست داشت وانمود کنه این یه قراره؛ شام ، واین ، موسیقی رمانتیک و بعدش... بخاطر درد سوزان بالای شونه ی چپش لرزید و به یاد اورد... شت.....
یه بینی پشت گردنشو بو کشید و یه دست دور کمرش حلقه شدوبه سمت یه سینه ی گرم عقب کشیده شد.. نفسای داغ روی صورتش بودن و یه جفت لب گوششو قلقلک میدادن...
"یالا هز... نظرت در مورد یه چیز کوچولو و سریع برای صبح چیه؟ هممم؟"
اون به بوسه ایی که به گونه اش زده شد توجهی نکرد چون ذهنش زیادی درگیر ساختن دوباره ی اون ماسک بود. وقتی به حرف اومد دوباره همون کسی بود که اونا همه میخواستن; اون هرزه ی کوچولوی جذاب با اعتماد به نفس که به هیچی اهمیت نمیداد.
"تو فقط برای یه شب بهم پول دادی"
"من به اندازه ی کافی پول دادم. تو برای به فاک دادن اصلا ارزون نیستی. یالا هری حداقل برام ساک بزن من دهنتو دوس دارم"
اه کشید. خسته بود ....اما به عنوان مجری مشهور یه برنامه ی رادیویی, نیگ گریمشا یه مشتری مهم بود. اون باید خوشحال نگهش میداشت. "باشه"
دستشو یه بار دیگه سمت میز کنار تخت دراز کرد , به سمت اون کیف چرمی کوچیکش که همه جا باخودش حمل میکرد. و یه کاندوم بیرون کشید قبل از اینکه زیر ملحفه ایی که باعرق پوشیده شده بود، بخزه. نیک همین الانشم سفت بود, هری کاندوم روی لباش تنظیم کرد و فقط با استفاده از دهنش اونو(اونجای نیک :|) پوشوند، یه حقه که همیشه باعث میشد مشتری ها از فرط لذت ناله کنن. مشغول کارش شد, میمکیدو با زبونش میخورد. و نیک رو با مهارت یه حرفه ایی واقعی میبرد ته گلوش. وقتی پتو از روش کشیده شد و انداخته شد روی زمین, اصلا سوپرایز نشد. نیک همیشه دوست داشت نگاهش کنه ، از دیدن اون جوون برنزه که لخت بین پاهاش خم شده بودو داشت از لبای برجسته ی صورتی ای که دور دیکش حلقه شده بودن لذت میبرد. موهاش کشیده شدن.
"بهم نگاه کن هری" اطاعت کرد و همونطور که حرکت میکرد چشماشو چرخوند سمت بالا. سعی میکرد خفه نشه وقتی نیک یه مشت پر از موهاشو توی دستش گرفت و همونجا نگهش داشت تا بتونه خودشو توی گلوی هری فشار بده. میدونست چی قراره بعدش اتفاق بیفته. کاملا مطمئن بود. "تو از این خوشت میاد. همم؟ تو از مزه ی دیکم خوشت میاد؟ مطمئنا خوشت میاد. تو از این خوشت میاد هرزه ی کثیف کوچولو... فاحشه ی کوچولوی کثیف ..." بدون اینکه بخواد چندشش شد. نیک اصلا اونجور آدمی نبود, اما به یه سری دلایل برای اینکه لذت ببره باید کثیف حرف میزد. هری خیلی جلوی خودشو گرفت که چشماشو نچرخونه. "میخوای اینو بکنم داخلت؟هممم؟ پایین نگهت دارم و روی تشک به فاکت بدم؟ و اون باسن خوشگلتو دو نصف کنم؟ اوه! اوه فاک!"
YOU ARE READING
Birds in Gilded Cages(larry)(persian)
Fanfictionدر لندن هتلی وجود داره که زنها و مردهای زیبا مثل پرنده های تو قفس،ازشون نگه داری میشه و زندانی ها ی اون مکان ملزمن عمیق ترین و تاریک ترین خواسته های شما رو براورده کنن.......