حالتش اونقدر واضح از پشیمونی پر شده بود که هری نمیتونست ازش متنفر باشه. بجاش حرکت کرد تا روی لبه ی تختش بشینه، خم شد تا دهن بند رو از روی میز کنار تختش برداره و در حالی که ذهنش جای دیگه بود ، اونو توی انگشتاش چرخوند.
وقتی برای اولین بار به اینجا رسیدن، بسته نمیشدن. اما بعدش دوتا تازه کار احمق شب اولشون رو صرف کوبیدن به در اتاقاشون و جیغ کشیدن برای کمک از بین میله های پنجره کرده بودن.
تازه کارا بعد از اون قضیه ناپدید شدن و این یه موضوعی بود که هری سعی کرده بود زیاد بهش فکر نکنه، آقای کاول بعد از اون تصمیم گرفت که اونا(هری اینا) نیاز دارن تا ساکت نگه داشته بشن.
اون با دهن بندا و زنجیرای مختلفی آزمایش شده بود و هرکدوم هم نتیجه ی متفاوتی داشتن، طناب ها ارزون بودن اما اونا سوختگی حاصل از طناب پیچی بجا میذاشتن، در حالی که چسب، که اونم ارزون بود، پوست لبشون رو پاره میکرد. دستبند کبود میکرد و مچ هاشونو میبرید.
دهن بندای توپی گرچه برای تمیز کردن آسون بودن_ توی ساکت کردنشون زیاد موفق نبودن و باعث میشدن که آب دهنشون بریزه روی خودشون و به دهن های درد گرفته و چونه های سخت شده منتهی میشدن. دستبندهای چرمی نرم که زنجیرشون به پشتی تخت منشعب میشد، گرچه گرون تر بود، اما بادوام بودن و هیچ ردی به جا نمیذاشتن، پس کاول اونارو انتخاب کرد.
بعدش دهن بند روکشف کرد... هری مال خودش رو، در حالی که بررسیش میکرد، دوباره و دوباره توی دستش چرخوند.
اون شامل یه تیکه ی چرمی بیضی شکل سیاه و کلفت میشد که با تسمه و سگک توی دو طرفش و با یه حلقه که از بینش یه قفل میتونست رد بشه کامل میشد،( این دیگه چه کوفتیه؟؟؟؟)و کلیدش توسط مسئول ها نگه داری میشد.
داخل تیکه ی بیضی شکل یه لایه ی چرمی ضخیم بیرون میزد که میرفت بین دندوناشون، دهنشون رو پر میکرد و زبونشون رو محکم پایین نگه میداشت.
وقتی که دهن بند رو داشتن، ایجاد کردن کوچکترین صدا غیر ممکن بود، چه برسه به حرف زدن.
وقتی هری برای اولین بار مجبور شد دهن بند بپوشه ازش متنفر بود، از طوری که بندها توی گونش فرو میرفتن متنفر بود، جوری که اون تیکه ی بیرون زده دهنشو پر میکرد، از حسی که چرم روی لباش ایجاد میکرد به چندش میفتاد... اما الان اینقدر بهش عادت کرده بود که مطمئن نبود نمیتونه بدون اون بخوابه.
شب هایی که توی تاریکی دراز میکشیدو فکر میکرد، اونو میجویدو میمکید. یه جورایی.... آرامش بخش بود.... مثل بچه با یه پستونک. اما یه چیزی وجود داشت که اون هرگز نمیتونست بهش عادت کنه...
موفقیت دهن بند و این حقیقت که اون قفل میشد باعث یه جور ایده بخشی به مورد علاقه ترین تنبیه آقای کاول شده بود، معمولا برای اونایی که بی اجازه حرف میزدن، زیادی گریه میکردن ویا_بدترین جرم ممکن_ به یه مشتری ' نه' میگفتن استفاده میشد.
YOU ARE READING
Birds in Gilded Cages(larry)(persian)
Fanfictionدر لندن هتلی وجود داره که زنها و مردهای زیبا مثل پرنده های تو قفس،ازشون نگه داری میشه و زندانی ها ی اون مکان ملزمن عمیق ترین و تاریک ترین خواسته های شما رو براورده کنن.......