جک این مکان رو خیلی دوست داشت. اون... بالقوه و پنهانه. میتونست اینجا کلی خوش بگذرونه... البته اگر اونها یاد می گرفتند که کمی بیشتر شبیهش باشن.
آرنج هاش رو به دسته ی صندلی تکیه داده بود، انگشتان بلندش روی لب هاش بود و همزمان نگاه خیره ی سردش روی مردی که در مقابلش ایستاده بود، ثابت شده بود.
ازش بدش نمیومد؛ تنفر داشتن یه احساس بود و بیشتر احساسات فقط انرژی رو تلف می کنند... انرژی که ترجیح میداد برای حیوانات خونگیش (منظورش برده هاست) صرف کنه. اما از پایین به اون مرد نگاه کرد. اون مغرور و احمق بود بود و بیش از حد طمع پول داشت... و در ظاهر انگار هیچ ایده ای برای کاری که انجام میداد، نداشت.
"من تعدادی از اونها رو در راه اومدن به دفترت دیدم. اونها فقط قلاده نداشتن." بیشتر از اینکه یه سوال باشه یه تهمت بود.
در مقابل اون آقای کاول سرش رو تکون داد."نه."
"اونها وضعیت خودشون رو بهتر درک میکنن اگه قلاده داشته باشن و دهن بند میتونه براشون مفید...."
"ما شاید تو کسب و کار تقریبا شبیه باشیم، اما تجارت ما خیلی متفاوته. من یه دلالم و برده ها رو اجاره میدم، من بهشون آموزش نمیدم و برده هام رو نمی فروشم. درسته، بعضی از مشتری هام از اینکه برده هارو با قلاده ببینن لذت می برند. اما بیشتر اونها فقط خواهان یک رابطه ی جنسی هستند و اونها به من برای به فاک دادن محصولات هزاران دلار میدن. پس منم میزارم برده هام شب ها بهتر بخوابن."
"تو اونها رو نمی بندی."
"اونها تو شب بسته میشن و بهشون دهن بند زده میشه."
"اونها باید برهنه نگه داشته بشن و همینطور بسته باشن و بهشون دهن بند زده بشه، وقتی که کار نمی کنند. اون فرد خاص... دربارش بهم بگو. زن یا مرد؟"
"مرد."
"و تو میگی که اون سرکشه؟"
آقای کاول متفکرانه سرش رو به نشونه مثبت تکون داد. "اون کاملا مطیعه البته تا وقتی که چیزی اتفاق بیفته که اون دوست نداره. هیچ وقت نمی دونه که کی باید سرش به کار خودش باشه، همیشه خارج ار نوبت حرف میزنه، جرات داره بحث کنه، خیلی برای خودش اهمیت قائله...."
"همممم و اون چند سالشه؟"
"بیست. اون رو وقتی شونزده سالش بود به اینجا آوردیم..."
این حرف رو شنید و سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد.
"و شما نتونستید اون رو بشکنید؟ حتی تو اون سن کم؟" حداقل باعث شده بود آقای کاول خجالت زده به نظر بیاد.جک دوباره به صندلی خودش تکیه داد، به خودش لبخند میزد و پاهای بلندش رو روی هم می انداخت. خوشحال بود که اون فرد یه پسره.... اون همیشه به هر دو جنس علاقه داشت و میدونست هیچ چیزی جای فریاد یه دختر رو نمیگیره....ولی شکستن یه پسر هیجان خاص خودش رو داشت، مخصوصا اگه اون پسر قد بلند باشه. لطفا اون پسر قد بلند باشه.... "خانوادش چگونه بودن؟ فکر میکنم تو دربارشون تحقیق کردی."
YOU ARE READING
Birds in Gilded Cages(larry)(persian)
Fanfictionدر لندن هتلی وجود داره که زنها و مردهای زیبا مثل پرنده های تو قفس،ازشون نگه داری میشه و زندانی ها ی اون مکان ملزمن عمیق ترین و تاریک ترین خواسته های شما رو براورده کنن.......