Part 4

4 0 0
                                    


#lovelyink 

_خب که گفتی باهامون به بهشتم نمیری؟

الکس گفت وخندید

از تو آینه ی جلو یه نگاه بد بهش انداختم

ولی اون ادامه داد:هی زبونتو موش خورد یا تو دهن یکی از اون پسرا جاموند؟

لعنت دیگه داره حالمو بهم میزنه واقعا اعصاب تیکه هاشو ندارم

آرن درحالیکه خنده اشو کنترل میکرد زد به شونه اش:هی اذیتش نکن

لعنت بهشون لعنت به جفتشون

دارن بخاطر اینکه نجاتم دادن بهم میخندن

چطور میتونن؟

_بزن کنار

سرش داد زدم

_هنوز نرسیدیم

آرن گفت

از لای دندونام غریدم:اهمیتی نمیدم بزن کنار

آرن داشت دوباره با دستاش همونکارو میکرد ووقتی دید کم کم دارم دندون نشون میدم دستاشو مشت کرد وپایین آورد

_متاسفم

اینو گفت وعصبانیتمو حتی بیشتر کرد

_نمیخوام بزن کنار

باهاش لجبازی میکردم چون اگه اینکارو نمیکردم به گریه میوفتادم چون آدرنالین خونم درحال رقیقتر شدن بود وبدجور آماده بودم که گریه ایکه نصفه کاره رهاش کرده بودم دوباره از سر بگیرم


_من متاسفم آیسلین..من نباید اونارو بهت...

اون ملتمسانه اینو گفت ومن لرزشی رو که نمیدونستم از سرماست یا حس بد درونمو با فریادی خالی کردم:به جهنم بزن کنارالکس

_هرکاری بگی میکنم تا منو ببخشی ...هرکاری...

اوه لعنت اون نباید اینو میگفت

این مطمئنا بزرگترین اشتباه عمرش میشه

₩₩₩


به صورتم تو آینه نگاه کردم ریملم پخش شده بود وموهام درهم گوریده شونه رو برداشتم وشونه اش کردم

نه فایده ای نداشت پس رفتم دستشویی وسرمو بردم زیر شیرآب تا هم صورت سیاهمو بشورم وهم موهامو خیس کنم حوله رو دورش پیچیدم وشروع به خشک کردن کردم وتا وقتیکه بجز یه نم کوچیک دیگه خیس نبود ودوباره شونه اش کردم ورفتم سراغ آرایش ورهاش کردم تا فرفری شه وخط چشم وریمل سیاهی زدم ویه سایه ی آبی پشتش ویه رژ مات

مدادچشم رو برداشتم وکنار چشمم یه مارپیچ کشیدم وبعد لباسهامو با با لباسهایی که بهم داده بودن عوض کردم یه دامن تنگ چرم یه جورای شلواری توری ویه تاپ یقه افتاده سیاه

Lovely inkWhere stories live. Discover now