اون لباسهای جدیدی روی میز جلوم انداخت:برات پد هم خریدم بیا اینارو بپوش وقبل از اینکه کسی شک کنه بزن به چاک
آره باید برام لباس میخرید آخه از قبلیها هیچی نموند
پوزخندی زدم
یعنی باید الآن بخاطر اینهمه لطفش ازش ممنون باشم؟؟
اون وقتی دید از جام تکون نخوردم تشرزد:بلندشو دختر
ولی من نمیتونستم نه بخاطر درد
چون درد هرگز چیزی نبوده که تونسته باشه برای یه مدت طولانی آزارم بده ولی...
یه چیزی داشت آزارم میداد
یه مارک کثیف شدن
خون لای پاهام
ودسته اسکناسهاییکه روی میز انداختشون
نگاهم از اسکناسها بسمت صورتش بالا رفت واون لبخندی زد:گفتم که تا زمانیکه زیباییت دراختیارم باشه همه چیز به پات میریزم
اون اصلا نمیفهمید
اینکه برهنه مثل یه جنین خودمو روی مبل جمع کرده بودم ومثل یه موجود شوم داشتم نگاش میکردم
اون عصبانی شد:هی بهتره این تنگ بازیها رو تمومش کنی آیس
تنگ بازی؟
اسم اینکارمن اینه؟
یعنی بعد ازینکه بهم تجاوز شد هم حق ندارم ناراحت باشم؟
اینکه حس میکنم به لجن کشیده شدم تنگ بازیه؟
حس میکنم؟
هه!😏
ابدا هیچ حسی درونم نمونده
شایدم بعدا حسهای بد بهم حمله کنن
آره الآن مغزم فقط میخواد تعادل روانی خودشو تا اونجاییکه میشه حفظ کنه
_هی؟میخوای یه چیزی بهت بگم که بتونی راحتتر با اینا کنار بیای؟
سرمو بالا آوردم تا بشنوم
_آیس تو این دنیا چیزی به اسم خوبی یا جبران بدی وجود نداره اگه داشت بهشت وجهنم ساخته نمیشدن
YOU ARE READING
Lovely ink
Adventureمردم میگن من شیطانم اوناکه شیطانو ندیدن پس منو با چی مقایسه میکنن؟ جوابش ساده اس..... شیطان درون خودشون