4

722 46 13
                                    

کار ساعت 6 تموم میشه . من یک ساعت اضافه موندم بدون اینکه حواسم باشه . و حالا آقای استایلز اینجاست ... از جونم چی میخواد .

"خوشحالم میبینم هنوز اینجایی. من نیاز دارم که تو این فایل ها رو مرتب کنی " اون گفت و اونها رو گذاشت روی میزم .. "و لطفا زنگ بزن به کمپانی FerityDop و میتینگم رو که برای فردا برنامه ریزی شده کنسل کن" اون گفت و برگشت تا از دفترم خارج بشه .

"چرا ؟ .. ساعت کاریم یک ساعت پیش تموم شده . من فقط سرم با یه سری کار گرم بود " گفتم.

"برام مهم نیست ، فقط انجامشون بده، قول میدم اینو روی حقوقت حساب میکنم "

من هوفی کردم رفتم اون سمت میز و خودمو پرت کردم روی صندلی .

" اوه و شاید بخوای سریع انجامشون بدی چونکه امروز یک روز کوتاهه و همه جا ساعت 7:20 تعطیل میشه " اون گفت " و تا فردا صبح هیچ راهی نیست "

" من نمیتونم توی 15دقیقه انجامش بدم آقای استایلز"

"بهتره انجامش بدی وگرنه این تقصیر توئه " اینو گفت و دفترم رو ترک کرد .

من سریعا تمام کارهایی که آقای استایلز خواسته بود رو انجام دادم و هنوز 4 دقیقه ی دیگه وقت داشتم. سریعا کت نازکم رو پوشیدم و رفتم به دفتر آقای استایلز . اونها رو گذاشتم روی میزش و رفتم بیرون.

---

وقتی بالاخره رسیدم خونه کفش و کتم رو درآوردم و خودمو پرت کردم روی کاناپم .

خیلی احساس خستگی میکردم ... انگار توی فت کمپ (یه کمپ که بچه های چاق میرن و ورزش میکنن تا وزن کم کنن) بودم ...کم کم داشتم چشمام رو میبستم که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن ...

"سلام؟" من پرسیدم نامطمئن از اینکه کی پشت خطه .

"سلام خانوم وایت ، بخاطر آپارتمان تماس میگیرم ... یادم رفته بود که بهتون بگم که توی آپارتمان کناری یک مرد جوان زندگی میکنه که خیلی تندخو و کم حوصله ست . اون صاحب یه کمپانی بزرگه ... شما مشکلی با این قضیه .. ندارین ؟"

"اومممم آره ، مطمئنم میتونم از پسش بربیام ، به هر حال از اینجا زندگی کردن بهتره "

"خوب همه چیز ردیف شده اگه بخواین میتونین فردا اسباب کشی کنین..."

" چند روز دیگه اسباب کشی میکنم چون این چند روز اخیر خیلی سرم شلوغ بود."

" باشه .. بای "

"شب بخیر"

-----

بالاخره همه ی جعبه ها بسته بندی شدن و من آماده بودم که برم. بعد از یک سال زندگی اینجا خیلی مشتاق بودم از این آشغال که من بهش میگفتم خونه برم به یه جای دیگه...زمان میگذره و چیزای جدیدی میان .... خدارو شکر که کارگری که گرفته بودم مرد خوبی بود و من رو هم سوار کرد. آپارتمان جدید یکم به کارم نزدیک تر بود پس این خودش یه امتیاز مهم بود. بعد از 10 دقیقه سواری من کنار یه ساختمان نارنجی و قهوه ای بودم. شبیه این بود که انگار آدمای پولداری اینجا زندگی میکنن ولی اجاره ی آپارتمان من خیلی زیاد نبود. حدس میزنم که توی این ساختمون آپارتمان های کوچک و بزرگ هستن ...

به ویو در آپارتمانم نگاه کردم .یه در ساده ی قهوه ای تیره با اعداد طلایی "53" روش . آپارتمان من توی طبقه ی چهارم بود. من خیلی مشتاق بودم آپارتمان جدیدم رو ببینم برای همین وقتی داشتم تلاش میکردم کلید رو داخل بندازم کلیدا از دستم افتادن .

آپارتمانم از چیزی که انتظار داشتم بهتر بود .. زمین به رنگ چوب قهوه ای عمیق ( :/ ) بود . اولین چیزی که به چشم میومد یک سالن بزرگ بود که اتاق نشیمنم میشه. رنگش خاکستری روشن بود با جزئیات مشکی ... من رفتم داخل و کمی جلوتر آشپزخونه رو دیدم ... همون دیوارهای خاکستری با کاشی های مشکی و کانتر مشکی...من سرویس بهداشتی هم دیدم و رفتم طبقه ی بالا . طبقه ی بالا بی روح بود ، باید دیوارا رو رنگ کنم و یکم کار اینجا انجام بدم .تمام مبل های جدیدم اینجا بودن به غیر از اونایی که طبقه ی پایین بودن ... آره من به مبل جدید نیاز داشتم چون اون قدیمی ها معلوم بود که قدیمی ان و یکم پاره شده بودن. من فکر میکنم که این خیلی خوبه که مبل ها طبقه ی پایینن ، چون اینطوری نیاز نیست برای رنگ کردن دیوارها اونا رو بپوشونم .

خوب به هرحال چون امروز جمعه است امروز میرم رنگ میخرم چون ساعت تازه 12 ظهره. بله من از آقای استایلز خواستم یه روز بهم مرخصی بده چون اسباب کشی داشتم.

........
بعد از یه روز کامل خرید کردن و یه سری خرت و پرت برای آپارتمان و چندتا لباس خریدن من بالاخره خونه بودم.
حدودا خوابیده بودم که صدای کوبیدن به دیوار رو شنیدم.

♡♡♡♡♡♡♡
تو این قسمت زیاد هری نداشتیم 😑
ولی از قسمت های دیگه هری بیشتر هست و شخصیت هری خیلی باحاله😍
ولی این دختره خیلی رو مخه هر جا میره سه ساعت جزئیات تعریف میکنه 😐

Boss [Persian translation]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang