*یک ماه بعد*
من دارم کارم رو فوقالعاده انجام میدم . من حتی یک بحث کوچیک هم نداشتم،من و آقای استایلز، خب میتونی بگی ما میتونستم با لحن بهتری با هم صحبت کنیم. یه جورایی لحن اون اذیت کننده نبود ، بیشتر دستپاچه ام میکرد . خب من سعی کردم درباره این فکر نکنم و کارم رو تا جایی که میتونم خوب انجام بدم .
حالا من باید این کارای کاغذی رو تموم کنم و 1:30 ساعت وقت استراحت دارم . فکر میکنم که شاید برم باشگاه . ولی همینجا لباس میپوشم چون وقت ندارم بعدا لباسمو عوض کنم . اونجا همیشه واقعا شلوغه و بوی بدی میده . من ادامه دادم به انجام کارای کاغذی تا اینکه یکی از کاغذا توجه ام رو جلب کرد .
Styles&empire and DevoP
مالک هر دو شرکت باید تو یه رویداد در ساعت 19:04 شرکت کنن.7 بعد از ظهر .
این دیگه رو میز من چیکار میکنه . من بلند شدم و به دفتر آقای استایلز رفتم . بدون در زدن، در رو باز کردم و فورا پشیمون شدم . آقای استایلز با یه داف بلوند تو حلق هم دیگه بودن . اونا فورا چشماشون سمت من چرخید .
"خیلی متاسفم . من بعدا می......"
"نه . بمون " آقای استایلز با عصبانیت گفت " اون دیگه داشت میرفت "
دختر بلوند به من نگاه مرگ باری کرد و صورت خیسش با عصبانیت مچاله شده بود .
اون رفت و آقای استایلز و من رو تنها گذاشت ، ما روبه روی هم واستاده بودیم و جو خجالت آوری بود ...
"چی انقد مهم بود که باعث شد مزاحمم بشی؟" اون با کمی دلخوری گفت
" من فقط میخواستم بپرسم اینا چرا رو میز منه" من گفتم در حالی که دعوت نامه ی رو بهش نشون میدادم .
"چرا این دست توئه ؟"
"من از کجا بدونم . داشتم کارای اداری رو انجام میدادم که اونو روی میزم پیدا کردم " بهش نگاه کردم
"با من با اون لحن حرف نزن" اون بهم پرید .
"خوب متاسفم من دیر کردم و نمیخوام اینجا باشم"
"برای چی"
"ولش کن " من گفتم ، چرخیدم و داشتم میرفتم بیرون . قبل از این که من بتونم برم بیرون اون دستشو کوبید به در ، اونو بست و من اسیر شدم .
"بهم بگو"اون نفس کشید و نفسش به گردنم میخورد . اون خیلی نزدیک بود ...
هنوز بر نگشته بودم . جواب نداده بودم . به زودی اون یکی از دستای بزرگشو روی کمرم گذاشت و باعث شد یه نفس کوتاه از دهنم بیرون بیاد .
"بهم دست نزن" من با تندی گفتم
اون نیشخند زد "من میتونم هر کاری که بخوام انجام بدم . میتونم بهت دست بزنم ،هر طور که خودم بخوام . میتونم به فاکت بدم . من میتونم هر کاری که بخوام باهات انجام بدم ." اون توی گوشم زمزمه کرد و باعث شد ستون فقراتم بلرزه
" بهم دست نزن" دوباره گفتم اما این بار با اعتماد به نفس بیشتر
اون منو چرخوند و دوتا دستامو بالای سرم نگه داشت
"باید حرفمو تکرار کنم؟" اون غرید
"نه . بزار برم"
"بگو برای چی دیر کردی؟"
"نه"
"بهم بگو" اون داد زد و باعث شد بپرم
"نه" منم داد زدم
بدنشو به بدنم فشار داد .
"بهم بگو یا به فاکت میدم"
انتظارشو نداشتم که اینو بگه . نه به هیچ وجه اجازه نمیدم که این اتفاق بیوفته .
"من...من میخواستم برم باشگاه" من گفتم
"خوب این گفتنش خیلی سخت نبود" اون با یه صدای اغوا کننده ای تو گوشم گفت .
"لطفا بزار من ب..برم آقای استایلز" من گفتم.
"تو با من میای به اون رویداد"
من به آرومی سرم رو تکون دادم هنوز میخوام تا جای ممکن ازش دور باشم . هرچه زودتر بهتر
***********
ورزش باشگاه فوق العاده بود ولی من نمیتونستم ذهنمو از هری استایلز منحرف کنم . چرا به من اون چیزا رو گفت ؛و چرا وقتی داشت به من اونا رو میگفت حس هاتی داشتم .
و نفس داغش پشت گردنم
نه مالوری،نه،نه،نه،نههههههه
تو از رئیست متنفری . اون یه آدم احمق و خود خواهه که هرشب زنای مختلفی رو به فاک میده . اون یه زن بازه . توی دامش نیوفت.
من هنوز 20 دقیقه داشتم تا برگردم به کارم . میتونستم کار دیگه ای انجام بدم . چای توت فرنگی درست کردم و از یخچالم سالاد رو برداشتم .
لپ تاپ شخصیمو بیرون آوردم و دنبال یه جای جدید برای زندگی گشتم . من به یه آپارتمان بزرگتر نیاز دارم و همچنین یه آپارتمانی که یه پیرزن نداشته باشه که فکر کنه داری سوپ گربه درست میکنی . منظورم اینه اون یه دیونه است . اون صدای فریاد گربه رو شنید و اومد پیش من و سرم داد زد که من یه هیولام . من چطور میتونم اون حیونای بی گناه رو بکشم .یک آپارتمان چشمم رو گرفت . کرایه ش خیلی زیاد نبود و میتونستم بپردازمش. من با شماره ی روی صفحه تماس گرفتم و منتظر جواب موندم .
بعد از سومین بوق یک مرد برداشت ."سلام"
"سلام . میخواستم بپرسم که اون آپارتمان هنوز اجاره نشده ؟"
" اوه آره ، میخواین ببینیدش ؟"
" نه ، از عکسایی که ازش دیدم ، ازش خوشم اومده "
"پس آماده ای که اجاره ش کنی ؟"
"بله"
"باشه جزئیات رو به من بده و من فکر میکنم هفته آینده بتونی اسباب کشی کنی "
..............
ساعت 7 بعد از ظهر بود . واو من واقعا امروز کار کردم . من آماده بودم که برم که آقای استایلز اومد داخل دفترم.
♡♡♡♡♡♡♡♡
لذت ببرید
کامنت💬 و ووت⭐ یادتون نره 🙏

KAMU SEDANG MEMBACA
Boss [Persian translation]
Acakمالوری وایت یک دختر 20 ساله جوان، که تازه کالج رو تموم کرده و زندگی مستقل خودشو شروع کرده. کی میدونست که قراره انقدر سخت باشه؟ اون توی یک آپارتمان کوچک زندگی میکنه و فقط کمی از پولی که از پدر و مادرش گرفته بود براش باقی مونده، از وقتی که کالج رو تمو...