Part1

875 75 7
                                    

-قربان كى مى تونيد به ديدنش بريد؟
رابين همونطور كه از پنجره به بيرون نگاه مى كنه اه مى كشه
-تا هفته ى اينده اينجا نيستم بعد از اون براى ديدنش مى رم
-چشم اقا
ماريا مى چرخه كه از اتاق رابين بيرون بره كه با صداى رئيسش دوباره سرجاش وايميسه
-ام ماري من امروز زود تر مى رم ، همه ى قرار هامو كنسل كن
همونطور كه با خستگى پلكاشو روى هم فشار مى ده ميگه و به سمت ميزش ميره و برگه هاشو جم مى كنه و تو كلاسورش فشار مى ده
اون كلا ادم حساسى نيست و خستگى اين بى حسى رو تشديد مى كنه
صداى بسته شدن در مياد و اون دوباره تو اتاق بزرگش تنها مى شه
خب اين براى رابين چيز خيلى عادي ايه
اون خيلى وقته تنهاست
درست بعد از اينكه...
خب شايد واقعا بهتر باشه دربارش فكر نكنه

با خستگى كه تمام بدنشو در برگرفته شونه هاشو صاف مى كنه و مثل هميشه با قدماى محكم به سمت در اتاقش مى ره
اون خيلى وقته كه ديگه قوى نيست
اون داره تنها انگيزه زندگيشو از دست مى ده

همونطور كه يه سمت اسانسور شيشه ايه شركت بزرگش ميره صداى قدماى محكمش همه جا پخش مى شه و باعث ميشه همه ى كارمنداش از جاى خودشون بلند شن و با لبخند رئيس بى نظيرشونو همراهى كنن
خب رابين براى اونا فقط يه رئيس يا همكار نيست
رابين براشون خانواده است
تنديس قدرته
اميده
اون براشون همه چيزه
رابين با محبت هميشگي كه تو چشماى محكم پرقدرتش هست به خانواده ى كوچيكش نگاه مى كنه و بعد از اون دكمه ى اسانسورو فشار ميده
و فقط بسته شدن در كافيه كه از درد سرش خم شه رو زانوهاشو سرشو تو دستاش بگيره
البته كه اون أز اين حالتش اصلا شوكه نشد
اين براش عاديه
درد
براش يه دوست جدا نشدنيه
بسته ى قرصشو سريع از تو جيبش بيرون ميكشه و بعد از باز كردن درش چند تا از اونارو به سختى تو دهنش مى ريزه
اون خيلى وقته اين قرصارو داره
براى بيمارى كه از بعد از اون اتفاق هيچوقت ولش نكرد
اون اتفاق
رابين سرشو تند تند تكون مى ده و سعى مى كنه حالت خودشو حفظ كنه
دوباره كمرشو صاف مى كنه و ديگه به درد سرش اهميت نمى ده
با ايستادن اسانسور كتشو صاف مى كنه و دوباره با همون استايل هميشگيش به سمت در خروجى مى ره
با خارج شدن از ساختمان سرگيجش شديد تر مى شه ولى اون به راه رفتنش آدامه مى ده و با ديدن ماشين براق مشكيش قدماشو تند تر مى كنه
اون نبايد اينجا ضعف نشون بده
بعد از نشستن تو ماشين نفس عميقى مى كشه و سرشو به پشتى صندليش تكيه مى ده
اون واقعا خسته است
از تموم اتفاقاتى كه تو گذشتش براش افتاده
و از تمام اتفاقاتى كه الان داره ميوفته و اون هيچكارى نمى تونه بكنه
اون سال هاست كه دنبال راهى براى درمان بيمارى تنها عضو خانوادشه
اون از خيلى ها كمك گرفته ولى اون فقط هربار نا اميد تر مى شه
و اين نابغه ى جوون تنها اميدشه
پس اون تمام تلاششو مى كنه تا كمك اونو براى پسر ١٦ سالش بدست بياره
.
.
.
.
خببببب 😄
أينم از اولين قسمت

اول اينكه نظر فراموش نشه 🙌☺️
دوم اينكه اميدوارم خوب باشه و اينم باهم آدامه بديم😎😘💎
سوم اينكه مى دونم كم بود ولى يكم فرصت مى خوام كه بقيشو بنويسمممم يا اصلا دربارش فكر كنممممم 😂☝️😆
بعد اينكه دوستون دارممم❤️

Genius (Larry stylinson)Where stories live. Discover now