(Louis)
بعد از تموم شدن حرفام ازش خواستم تمام ازمايش هايى كه تا بحال داده رو برام بياره و اونم بدون هيچ حرفى از جاش بلند شد تا اونارو بياره
از پشت به هيكل لاغر و كشيدش نگاه مى كنم
به راحتى مى تونم بگم نسبت به قد بلندى كه داره وزن خيلى كمى داره و اين كمى نگرانم مى كنه
اون اصلا غذا مى خوره؟
بايد دربارش با إستاد تغذيه دانشگاه حرف بزنم
همين امشب شمارشو از ليام مى گيرمتوى همين فكرا بودم كه با برخورد كاغذاى ازمايش روى ميزه جلوم از جام مى پرم و با تعجب به چهره ى خندون روبروم نگاه مى كنم
ه-خيلى تو فكريد اقاى تاملينسون
اينو با لحن شيطونى مى گه و رو ميز كنار برگه ها مى شينه
با چشماى گرد شدم به حال متفاوتش نگاه مى كنم
اين چند شخصيتى داره؟
تا همين چند دقيقه پيش مى خواست سر به تنم نباشهسرمو تكون مى دم و عينك مطالعمو رو چشمام مى ذارم و برگه هارو از كنارش برمى دارم
(Harry)
٤٠ دقيقه اى از زمانى كه ازمايش هارو بهش دادم مى گذره و اون بدون كوچيك ترين حركتى به صفحه هاى نا مفهوم اونا زل زده و چيزايى رو تند تند تو دفترچه ى كوچيكش ياد داشت مى كنه
توى اين مدت متوجه ى دست خط تميز و قشنگش شدم
اون با اينكه تند تند مى نويسه ولى هيچ حرفى رو از تو نمى ندازه و اين برام خيلى جالب بود و باعث شده بود تمام مدت بدون حركت به دفترچه ى چرمى روى پاش زل بزنمل-خسته نشدى؟
همونطور كه به صفحه ى اخرين ازمايشم زل زده زمزمه مى كنه
-از چى؟
ل-زل زدن به دفترچه ى من
اينو مى گه و برگه ى اخر رو مى ذاره رو ميز و دفترچشو مى بنده
-تو واقعا ٢٠ سالته؟
بى توجه به سوالش مى پرسم و ابروهامو بالا مى ندازم
عينكشو از رو چشماش برميداره و چشماشو مى ماله و از جاش بلند مى شه و طول اتاقو طى مى كنه و كنار ديوار ورودى اتاقم مى ايسته و بعد از چند ثانيه نگاه كردن به دكمه ى قرمز روى ديوار
اونو فشار مى ده
-من به يه ليوان بزرگ چاى نياز دارم
با خستگى مى گه و پلكهاشو رو هم فشار مى ده
-الان براتون ميارم
صداى لوسى رو مى شنوم كه جوابشو مى ده و اون بالاخره دستشو از رو دكمه برميداره-جوابمو ندادى
با اخم مى گم و به صورت بى خيالش نگاه مى كنم
ل-مگه تو دادى؟
ريلكس مى گه و دست به سينه به ديوار تكيه مى ده و بهم نگاه مى كنه
لج دراره بز اعصاب خورد كن
چشمامو مى چرخونم
-خب تو خط خوبى دارى و درسته من از زل زدن به دفترچت خسته نمى شدم
اينارو كلافه اعتراف مى كنم و نگامو از چشماى ابى سرخوشش مى گيرمچند ثانيه بدون هيچ حرفى مى گذره تا اينكه اون بالاخره از ديوار جدا مى شه و مياد نزديكم و دستشو بالاى پيشونيم مى كشه كه از درد سرمو عقب مى كشم
-چيكار مى كنى؟
بى توجه به حالتم موهامو تو يكى از دستاش مى گيره و خم مى شه رو صورتمو و همونطور كه به سرم خيره شده با اون يكى دستش دوباره سرمو لمس مى كنه
-پيشونيت چرا كبود شده ؟
و
درباره ى سوالت
اره من واقعا ٢٠ سالمه
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Genius (Larry stylinson)
Rastgeleبعضى وقتا درست همون لحظه اى كه حس مى كنى تو تاريكيه مطلقى يه كسى مياد و با اومدنش روشنايى روز با زيبا ترين حالتش صورتتو روشن مى كنه