Part2

590 78 18
                                    

(Louis)

-لويىىىى چندبار بهت بگم اينكارو نكن روانى
صداى جيغ أنا و خنده ى من تو خونه مى پيچه
از رو نرده ى پله ها پايين مى پرم و دستامو نمايشى بالا مى برم و جلوش خم مى شم و با صاف شدنم بهش نيشخند مى زنم
-اشتباه نكن أنا، نابغه ى روانى
بهم چشم غره مى ره ولى مى تونم لبخندو رو صورتش ببينم
ا-خب نابغه به جاى حرف زدن مى تونى زود تر صبحانتو بخورى امروز يه قرار مهم دارى
-هركى هست مى تونه صبر كنه اناا
شونه هامو با بى خيالى بالا مى ندازمو مى رم سمت اشپزخونه و پاكت شيرو از يخچال درميارمو سر مى كشم
ا-لويى تو بايد اين عادت حال به هم زنو كنار بذارى
أنا همونطور كه صورتشو جم كرده مى گه
بدون توجه بهش اخرين قطره ى شيرى رو كه تو بسته مونده رو قورت مى دم و بستشو از همونجا تو سطل اشغال پرت مى كنم
-اينههه
بلند داد مى زنم و دستامو به هم مى كوبم وميرم سمت در اشپزخونه
ا-لوئيس ويليام تاملينسون اين ادم واقعا مهمه و به نفعته كه سريع باشى
با اين حرفش راه رفته رو برميگردمو رو به روش وايميستم و جدى بهش نگاه مى كنم
-اوه جدى؟ اين قرار مهمه؟ واقعا فكر مى كنى برام مهم كه اون كيه؟؟ أنا خوب گوش كن دختر خوب اون هركسى كه هست الان به من نياز داره و اين منم كه تصميم مى گيرم
رومو ازش مى گيرم و ميرم سمت اتاقم
مى دونم كه اون براى خودم مى گه
ولى خب
اون بايد اينو بفهمه من تو عمرم هيچوقت به كسى وابسته نبودم و نخواهم بود
تى شرت مشكى و شلوار مشكيمو مى پوشمو كت چرم مشكيمو برميدارمو مى رم بيرون
در ماشينو باز مى كنم و كنارش مى شينم
اون روشو سمت پنجره كرده و من مى دونم كه اون خيلى ناراحت شده
ولى اينم رو مى دونم كه اون زود اشتى مى كنه
-أنا تو منو مى شناسى من فقط ازت مى خوام اينو باور كنى كه اين من نيستم كه دنبال اونام ، اونا مى خوان منو ببينن و اين چيزى نيست كه به راحتى به دست اورده باشن پس قرار نيست بى خيال شن خب؟
اينو با لحن ارومى مى گم و با دستم رو فرمون ضرب مى گيرم
يك
دو
سه
برميگرده سمتم و با اخم مصنوعيش بهم نگاه مى كنه و انگشت اشارشو سمتم مى گيره
ا-باشه لويى مى فهمم ولى بدون تو يه ديكى
منم بهش لبخند مى زنم و انگشتشو مى گيرمو ميبوسم
-باشه عزيزم مى تونم با اين كنار بيام حالا بگو كجا قراره اين مرد خوشبختو ببينم ؟
ا-خوشبخت؟
-خب مى دونى اينكه ديدن من نصيبش شده
مى خنده و با مشت تو شونم مى زنه
ا-هميشه گيج مى شم كه تو اينهمه اعتماد به نفسو چجورى به دست اوردى؟
ماشينو مى زنم كنار و عينك افتابيمو مى ذارم رو موهامو و بهش چشمك مى زنم
-اين چيزيه كه من بايد داشته باشم حالا أدرسو بده خوشگله
اينو مى گم و ابروهامو بالا مى ندازم
با خنده سرشو تكون مى ده
ا-راه بيوفت





(Harry)

-بابا من ديگه نمى خوام به خاطر من وقتتو تلف كنى من ديگه واقعا خسته شدم
اه مى كشم و با بى حالى به روبين نگاه مى كنم
ر-هرى من وقتمو تلف نمى كنم هنوزم اميد هست اينو درمان مى كنيم بهت قول مى دم
-بابا
ر-نه پسرم من تسليم نمى شم حتى اگر تو بشى
اينو مى گه از خونه بيرون ميره
اه مى شم و سرمو تكون مى دم
ر-أميلى مراقب هرى باش نمى خوام وقتى نيستم هيچ اتفاقى براش بيوفته
ا-چشم اقا
ر-مكس ماشينمو بيار اينجارو خودم بايد تنها برم
م-ولى اقا
ر-زود
خب اين كاملا واضحه كه ديدن اون مرد اونقدرها براى روبين اسون نبود
اون نزديك يه ساله كه دنبالش مى گرده
و اون حاضر نيست به هيچ حالتى امروزو از دست بده
نمى دونم اون مرد چى داره كه بابامو اينقدر اميدوار مى كنه
من واقعا گيج شدم و يه جورايى كنجكاو
بعضى وقتا اونو پيش خودم تصور مى كنم
اون بايد يه پير مرد اخمو باشه با يه شكم گنده و قد كوتاه
اون نبايد مو داشته باشه چون به احتمال زياد ٦٠ سال به بالا داره
اون نبايد زياد دوست داشتنى باشه
من واقعا نمى خوام اون بياد و منو ببينه
شايد اون
اه
نمى خوام دربارش فكر كنم
پاهامو رو زمين مى ذارم كه از جام بلند شم كه با گرفتن ناگهانى كمرم با داد رو تختم ميوفتم
اشك تو چشمام جم مى شه و محكم بالشتمو گاز مى گيرم
ا-هرى چى شد؟
أميلى همينطورى كه با ترس و استرس سمتم مى دوه مى گه و كنارم مى شينه
-كمرم دوباره اه
نتونستم حرفمو آدامه بدم و از درد كمرم ناله كردم و اشكام صورتمو پر كردن
ا-فهميدم هرى اروم باش الان ماساژش مى دم
از جاش بلند مى شه و كرم مخصوصمو از تو كمد كنار تختم برميداره و لباسه بافتنى تنمو بالا مى زنه
خب شايد الان تابستون باشه و هيچ ادم عادى اى لباس بافتنى نپوشه
ولى خب من هرشب تب و لرز مى كنم و واقعا هيچ كس نمى تونه دليلشو بفهمه
دستامو كنار سرم رو بالش مى ذارم و اروم اشك مى ريزم
امروز به پدرم دروغ نگفتم
من واقعا خسته شدم
از اينهمه درد خسته شدم
دستاشو اروم رو كمرم مى كشه و من حس مى كنم كم كم چشمام گرم مى شن و چشمامو مى بندم

(Louis)
ماشينو جلوى خونه ى بزرگ روبروم پارك مى كنم و بهش خيره مى شم
از در چوبى و بزرگش معلومه كه يكم قديميه
برميگردم سمت انا و با تعجب نگاش مى كنم
-اينجا كجاست؟
لبخند مى زنه و با علاقه به خونه نگاه مى كنه
ا-خونه ى مامان بزرگمه، بعد از مرگش بچه هاش مى خواستن بفروشنش و من واقعا اينجارو دوست داشتم براى همين خريدمش
سرمو تكون مى دم و عينك افتابيمو با عينك معموليم عوض مى كنم و از ماشين پياده مى شم
وقتشه كه اون روى خودمو نشون بدم
كت چرممو مى پوشمو دستمو تو موهام مى كشم
-بريم
در ماشينو پشتش مى بنده و بهم نگاه مى كنه
ا-اوه لعنتى تو خيلى هات شدى پسر
-مى دونم
با جديت مى گم و سأعتمو نگاه مى كنم
ا-خر
زير لب زمزمه مى كنه
-شنيدم
چشم غره مى ره و ميره سمت در و بازش مى كنه و باهم ميريم تو
-سه دقيقه از وقت قرار مى گذره پنج دقيقه ديگه صبر مى كنم و اگر نيومد ميرم
اينو همينطور كه رو صندلي چرم كنار اتاق مى شينم مى گم
ا-مطمئن باش الان مياد
غر مى زنه و زبونشو برام در مياره
همون لحظه زنگ در زده مى شه
انا با خوشحالى بلند مى شه و ميره سمت ايفون
ا-بفرماييد داخل
اينو مى گه و در ورودى رو باز مى كنه
يه برگه و خودكارم رو ميز جلوم ميذارمو از جام بلند مى شم
ر-سلام
ا-سلام اقاى استايلز خوش اومديد
بعد از اون يه مرد وارد مى شه و سريع با چشماش أطراف خونه رو مى گرده و با ديدنم يه لبخند بزرگ رو صورتش شكل مى گيره
ر-اقاى تاملينسون، بعد از يك سال بالاخره
مياد سمتم و دستشو سمتم دراز مى كنه
با لبخند مخصوص خودم دستشو با گرمى فشار مى دم
خب من اعتقاد دارم كه برخورد اول خيلى مهمه
-متاسفم كه اينقدر اذيت شديد اگر دست خودم بود همه چيز براتون راحت تر مى شد
اينو مى گم و با چشمام به انا اشاره مى كنم
با خنده سرشو تكون مى ده
ر-حتما اينطوره
با دستم به صندلى روبروى ميز اشاره مى كنم
-خواهش مى كنم
لبخند مى زنه و ميشينه
از چشماش مى تونم خوشحالى زيادشو ببينم
اميدوارم بتونم كمكش كنم
خب من شايد مغرور باشم ولى وقتى كه تو همچين موقعيت هايى قرار مى گيرم ترجيح مى دم از همه چيزم براى كمك به كسايى كه به سختى بهم مى رسن استفاده كنم
-خب چه كمكى مى تونم بهتون بكنم اقاى استايلز؟
عينكمو رو چشمام تنظيم مى كنم و خودكارمو بين انگشتام مى گيرم
ر-پسرم
با ناله مى گه و مى تونم تغيير حالت سريعشو به راحتى ببينم
غم تو چشماش
حتى دل من رو به درد مياره
-اون چه مشكلى داره؟
با كنجكاوى مى پرسمو و به جلو خم مى شم و شروع مى كنم به نوشتن
.
.
.
.
.
خب اينم از اين قسمت
چندتا نكته رو همين الان متذكر شم
بچه ها ازتون مى خوام تو اين داستان هم مثل داستان قبلى همراهيم كنيد
حتى بيشتر
هروقت مى خونيد چيزاى تو ذهنتونو بگيد اگر سؤالى داريد يا هرچى من سعى مى كنم تو قسمت بعد يه جورايى بهش جواب بدم( اگر بتونم)
و الان مى دونم بيشترين سوالتون درباره بيمارى هرى
بيماريش اصلا چيز عادى نيست و كم كم دربارش مى فهميد
ممنون كه مى خونيد😘
All the love❤️

Genius (Larry stylinson)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin