part2

90 14 20
                                    

وقتی برگشتم  دیدم دوستامون پشتمون وایسادن و دارن با نیشخند مارو نگاه میکنن بدوبدو رفتم سمتشونو بغلشون کردم
:والای نمیدونید چقد دلم براتون تنگ شده بود
هلنا:وا همین دیروز همو دیدیما
الیزا:یه ساعت برای ما یه ساعته
کارا:خیلی خب حالا منم دلم براتون تنگ شده بود بیاید بریم دیگه دیر میشه ها خب حالا چه شکلی میریم
:با ماشین من
الیزا:نه برای تو ته پارکینگ منم حوصله کشیدن بیرون ندارم بزارم ت پارکینگ پس با ماشین من میریم
:چه بهتر
با بچه ها منتظر شدیم تا الیزا بره ماشینو بیاره تا اومد سوار ماشین شدیم و به سمت مدرسه رفتیم تو راه انقد حرف زدیم و خندیدیم که اصلا نفهمیدیم چطوری رسیدیم
الیزا:خب شما پیاده شید من برم پارک کنم بیام
هلنا: واای نه
:وا چته چرا نه؟؟؟؟!
هلنا:اخه استرس دارم
الیزا:خیلی خوب بابا حالاپیاده شید
از ماشین پیاده شدیم وایسادیم گوشه حیاط تا الیزا بیاد ..بعد از چند دقه دیدم الیزا داره میاد
کارا:خب بچه ها حالا باید چیکارکنیم؟؟
هلنا:خب بیاید اول بریم برنامه هامونو بگیریم بعدش اگه وقت داشتیم میریم یه چی میخوریم؟؟چطوره؟؟؟!
فکر خوبیه
با بچه ها به سمت اتاق مدیر رفتیم تا برنامه هامونو بگیریم وقتی رسیدیم جلوی در اتاق مدیر در زدیم
:بفرمایید داخل
به نظر میاد مدیرمون یه خانوم وقتی رفتیم تو مدیر از سرجاش بلند شد و با یه لبخند گفت
:میتونم کمکتون کنم؟؟؟
امیلی:بله حتما خب راستش ما برای گرفتن برنامه درسی مون اینجا اومدیم
مدیر:اوه بله لطفا اسماتونو بگید
اسماتونو گفتیم بعد مدیر چهار تا برگه که فک کنم برناممون بود داد دستمون
مدیر:شما خوش شانس بد که تو یه کلاس افتادید
ماها زود برنامه هامونو دیدیم بعد از خوشحالی جسغ کشیدیمو همدیگر بغل کزدیم
کارا:خیلی ازتون ممنونم خانوم....
مدیر :تیلور سوییفت هستم
کارا:بله خانوم سویفت
از خانم سویفت تشکر کردیم و از اتاق بیرون اومدیم
هلنا:واای بچه ها چه مهربون بود
الیزا:آره دقیقا
کارا:خب حالا کجا بریم
امیلی:تا شروع کلاسها نیم ساعت وقت داریم بیاید بریم کافه یه چی بخوریم
کارا:فکر خوبیه
همگی به سمت کافه راه افتادیم وارد کافه شدیم
کارا:خب چی میخورید؟؟؟
الیزا:منکه قهواه
منو هلنا هم قهوا سفارش دادیم و کارا رفت تا سفارشانو بگه
هلنا:خب خدا رو شکر امروز فعلا خوب پیش رفته امیدوارم بقیشم خوب باشه
الیزا:اره امیدوارم تو کلاس بچه ها خوب باشم بشه سال خوبی رو گذزوند
امیلی:خی حالا اینا رو ولش کنید بیاید عصر بریم بگردیم؟!
کارا:کجا ؟؟؟مثلا خوبه بریم خرید
الیزا:فکر خوبیه از کیه نمیریم
همگی قبول کردیم داشتیم حرف می زدیم که در کافه باز شد و و چند تا پسر داخل شدن...
_______________________________
خب امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه 😍😍😍😍😍

love&life(Z.H.N.L)Where stories live. Discover now