"خوابش خیلی عمیقه" هری گفت.
"به خودت رفته"
برای یه لحظه سکوت بود، ولی بعدش لویی یه سری کاغذ رو برداشت و به هری داد. هری بدون هیچ حرفی برگه ها رو گرفت و روی صندلی میز ناهارخوری نشست. دو دفعه قانون های لویی رو خوند و به لویی نگاه کرد.
"مطمئنی این تمام چیزیه که میخوای؟" هری پرسید.
"فکر میکنم برای الان اره. شروع خوبیه" لویی به نرمی گفت.
"نه، اره هست. میتونم انجامشون بدم. و میدونم که این احمقانست و حتی نباید اینو بگم ولی متاسفم. میخوام یه میلیارد بار اینو بگم ولی میدونم بی فایدست و میدونم به چیزی بیشتر از کلمات نیاز داری"
"اره خودت میدونی. خوشحالم که اینو فهمیدی، فکر کنم یه شروعه" لویی گفت.
"میرم چند جا زنگ بزنم باشه؟ میرم تو اتاق کارم تا یه مشاور پیدا کنم و میخوام همه چی رو درست کنم" هری همونطور که محکم برگه ها رو نگه داشته بود با عجله رفت.
"باشه" این تمام چیزیه که لویی گفت. هری به اتاق کارش رفت و در رو باز گذاشت، که لویی اینو به عنوان یه نشونه خوب دید. خیلی طول نکشید که هری کارش تموم شد و برگشت، خیلی ریلکس تر به نظر میرسید.
"جمعه ساعت 10 با دکتر ایوانز برای مشاور زوجین وقت داریم، منم همون روز رو مرخصی گرفتم" هری گفت "با خودم فکر کردم بعدش میتونیم با بچه ها یه کاری بکنیم"
"به نظر خوب میاد" لویی سرش رو تکون داد.
"اون رفته. اخراجش کردم. یه شروع تازه، باشه؟" هری تقریبا ملتمسانه گفت و لویی سرش رو تکون داد.
"باشه"
"باشه" هری اه کشید "میرم شام درست کنم. برات یکم چایی درست میکنم و میتونی ریلکس کنی، باشه؟ بیا، بزار برات یه وان پر از حباب اماده کنم. کمرت چطوره؟"
"خوبه، بعضی وقت ها درد میگیره. خیلی از جاهاش درد میکنه" لویی اعتراف کرد. 5 بار حاملگی به کمرش خیلی فشار اورده.
"میتونم برات درستش کنم. اگر با من راحت نیستی میتونم تو مراکز اب درمانی برات وقت ماساژ بگیرم" هری گفت و تند تند صحبت میکرد.
"اوممم، باشه حتما" لویی اب دهنش رو قورت داد. هری همیشه اونو ماساژ میداد و مخصوصا دوران حاملگی هاش دائما این کار رو میکرد و اون واقعا توی ماساژ دادن عالیه. لویی دلش برای این که دست های هری رو روی بدنش حس کنه تنگ شده. "شاید، نمیدونم"
"اره، باشه" هری سرش رو تکون داد. "بیا"
اونا به اتاق خواب بزرگشون رفتن و هری به لویی یه حوله ی پفی داد و رفت توی حموم. لویی لباس هاش رو دراورد و حوله رو دور خودش پیچید و روی تخت نشست. هری چند دقیقه بعد بیرون اومد و به سمته حموم اشاره کرد.
YOU ARE READING
This House No Longer Feels Like Home (Persian Translation)
Fanfictionهرى و لويى ٢٠ ساله كه باهمن، كه هرى خيانت ميكنه، و لويى ميشكنه، و هرى يك سال مهلت داره تا ازدواجشون رو درست كنه.