"سکس درباره ی احساساته. یه سکس خوب، یه سکس با احساسات ازاد و نمایان شده ست. یه سکس بد، یه سکس با احساسات پنهان شده ی دو طرفه." -Deepaj Chopra
*فلش بك*
"افرين گبى! توپ رو بنداز!" لويى از كنار زمين تشويق كرد، سوتش هم تو گردنش بود. اون دوساله كه مربى فوتبال گبيه و همه بچه ها دوسش دارن. وقتى جوونتر بود مربى لوكاس بود، اما سوفيا هميشه از ورزش متنفر بود. اون خوشحال شد وقتى گابريلا تو مغازه اسباب بازى فروشى با يه توپ فوتبال تو دستش دوييد پيش لويى و اصرار كرد كه براش بخره. مربى بودن باعث ميشه كه وقت ازادش پر بشه و همينطور با دخترش بيشتر وقت ميگذرونه.
اون تقريبا نُه ماهه يه پسر حامله بود، كه به هرى گفت ديگه آخرين بچشونه. اون اتفاقى و ناخواسته بود، اما لويى هيجان زده بود، ولى پنج تا بچه كافى بودن.
هرى ايندفعه پيشش نبود، و وقتايى كه اون ميرفت سركار گابريلا لب و لوچه ش رو اويزون ميكرد و پاهاشو به زمين ميكوبيد. اون هميشه سرش شلوغ بود و گابريلا دلش خيلى واسش تنگ ميشد. اما هرى بايد ميرفت تا يه عمل مهم و فورى رو يه بيمار انجام بده، و بهش قول ميداد اخر هفته مياد. لويى هم به خاطر اين ناراحت بود، اما نميخواست با هرى بحث كنه.
VOUS LISEZ
This House No Longer Feels Like Home (Persian Translation)
Fanfictionهرى و لويى ٢٠ ساله كه باهمن، كه هرى خيانت ميكنه، و لويى ميشكنه، و هرى يك سال مهلت داره تا ازدواجشون رو درست كنه.