Chapter-8

1.5K 177 66
                                    

[داستان از نگاه نایل هوران]

*تاریخ : شبِ گذشته، بعد از روبه‌رو شدن با یه مَرد، یا به عبارتی موجودِ بیگانه!*
**********************************
آهنگه چپتر:
Lil wayne ft Wiz khalifa_Sucker for pain
***********************************

بعد از اینکه، اون موجود به طرز باور نکردنی‌ای پرید روی سقف. بلافاصله به خودم اومدم!
باورم نمیشه... نه نه نه...
اون لارا رو با خودش برد!!

"لارااا!"
با تمومه وجودم فریاد زدم.
درحالی که قطرات اشک از گوشه‌ی چشمام سُر میخوردن ، شروع کردم به دوییدن.
از خونه خارج شدم و بلافاصله خودمو لعنت فرستادم که چرا انقدر لباسم نازکه.
اما این اهمیت نداره. فقط لارا برام مهمه. فقط این مهمه که اونو پیدا کنم.

تمومه خیابونا، یا بهتره بگم شهر، تو تاریکی فرو رفته و فقط نورِ ماه اونو روشنتر نگهداشته!
بیا درموردِ سکوتِ آزاردهنده و استرس‌زاش صحبت نکنیم.

نمیدونم دارم کجا میرم. نمیدونم هدفم کجاس. فقط دارم میدواَم به امید اینکه این مسیر، مسیری باشه که اون بیگانه لارا رو با خودش برده.

دیگه حسابی از خونه فاصله گرفتم و این کم کم داره میترسونتم. اون موجود گفت توی خونه بمونم تا از خودم محافظت کنم! این یعنی چی‌؟ اونا میخوان به انسانا آسیب بزنن!
فکره اینکه دارن روی لارا آزمایشات مختلف انجام میدن، -درست مثل توی فیلما- باعث شد موهای تنم سیخ بشن!!

از سرما دستامو حس نمیکنم. اما هنوزم برام بی اهمیته. این باعث نمیشه من از حرکت وایسم.

اگه یکی هفته‌ی قبل بهم میگفت، هفته‌ی آینده موجوداته فضایی به زمین حمله میکنن و خواهرتو میدزدن ساعتها بهش میخندیدم و حتی شاید القابه دیوونه و احمق و خیالباف و اینجور چیزارو بهش میچسبوندم.
اما حالا این منم که عین دیوونه‌ها توی تاریکی دارم میدواَم و دنبال خواهرم میگردم!

همین که از سرعتم کم کردم، صدای چنتا مَرد به گوشم خورد.
یکیشون داشت فریاد میزد!

"ولم کن لعنتی... ولم کن. آخ.. من با تو هیچ‌جا نمیام!"

پشت یه دیوار قایم شدم تا اون افراد نتونن منو ببینن.
بلافاصله دوتا مَرد از توی خونه‌ی روبه‌رویی اومدن بیرون.
یکیشون موهای مُجَعَد و نسبتا بلند داشت و پیرهنه سفید تنش بود. و اون یکی لباسه تماما مشکی....
درست مثل اون بیگانه که لارا رو دزدید!
قلبم شروع کرد به سریع تپیدن و احساس میکنم دلم داره پیچ میره.

فاصله‌ی اون دوتا با من کمتر شده...
شِط این لعنتی داره میاد سمت من..
سریع پشت دیوار قرار گرفتم و نفسمو حبس کردم.

"هی انقدر وول نخور... لعنت به این اسلحه. چرا کار نکرد. حالا باید زر زرای تورو تحمل کنم...فاک"
من دقیقا میدونم این صدای کدومشون بود

Alien [Z.M]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant