Chapter-26

1.4K 150 136
                                    

-CocoRosie-Gallows

[داستان از نگاهِ شخصِ سوم]

بعد از اینکه چشمای لارا بسته شدن، زِد نفسشو به بیرون داد و دستی توی موهاش کشید.
نمیخواست جونِ لارا رو به خطر بندازه. ابدا!
اما نقش بازی کردن جلوی معشوقه‌ی قدیمیش و برادرش 'حکمْ لازم' بود و این کارشو سخت کرده.
اون دونفر میتونن تمومِ اتفاقات رو به زک شرح بدن و این بدترین چیزِ ممکنه!

برای بار هزارم نگاهی به مکعبِ کوچیکی که قرار بود توی شکمِ لارا قرار بگیره انداخت و بازم احساسِ عجیب و ناخوشایندِ آشنایی بهش دست داد که نمیدونست چه اسمی میتونه روش بزاره!

کسندرا، با نگاه دقیقی صورتِ عشقِ دست نیافتنیش رو از نظر گذروند و برای بار هزارم لارا رو لعنت فرستاد.
از نگاهه کسندرا، لارا یه موجودِ ضعیف و پلید بیشتر نیست که کاری کرده زِد به سمتش جذب شه!
با خودش نقشه کشید که اگر ماکرو اون رو از بین نبرد، خودش بکشتش!

زِد نیم نگاهی به چارلی که حالا روی مبل نشسته و سرش رو با دستاش گرفته انداخت و بعد به کسندرا.
اون دختر حسابی توی فکر فرو رفته و حتی زِد میتونه لبخندی که روی لباش درحال ظاهر شدنه رو ببینه!

نقشه‌ی ناگهانی‌ای که توی فکرش چیده بود رو برای بار دوم مرور کرد و بعد از روی زمین بلند شد.

"من برای پیدا کردنِ چیزی از خونه بیرون میرم. مراقبِ این دوتا باشین"

توجهه چارلی و کسندرا به زِد جمع شد و هردو با گفتن "بله قربان" اطاعت کردن.

زِد خیلی نامحسوس ماکرو رو از روی میز برداشت و توی جیبش گذاشت. طبق نقشه، این ماکرو آخرین ماکرو بود و حالا توی دستایِ زِد قرار داشت.
زِد با نیشخند از خونه خارج شد و تصمیم گرفت توی دور ترین نقطه اون مکعبه لعنتی رو گم و گور کنه! لعنت به آزمایش و همه‌چی. فعلا لارا برای زِد مهمه.

از طرفی، کسندرا با حرص به نقطه‌ای که زِد ناپدید شد خیره شده.
چرا انقدر طولش میده؟
اون واقعا نمیخواد لارا رو آزمایش کنه...

تصمیمِ ناگهانیش خودش روهم شوکه کرد. اما به امتحانش میرزید!
با نیمچه لبخندی سمت میز رفت و وقتی نتونست اون مکعبه کوچولو رو پیدا کنه عصبانیت توی وجودش پخش شد.
پس اون لعنتی کجاست؟

"چارلی! جعبه‌ی ماکروها کجاست؟"

چارلی به خواهره عصبانیش نگاهی انداخت و یکی از ابروهاش رو بالا برد.
"فقط یکی مونده‌! برای چی میخوای؟"

کسندرا نفسشو با عصبانیت بیرون داد و وجودِ برادرشو نادیده گرفت و از پله‌ها به سمت طبقه‌‌ی دوم بالا رفت.

"نکنه میخوای خودت شکمشو پاره کنی؟ احمق!! حتی فکرشم نکن! سرخود کاری انجام دادن مجازات داره. یادت رفته؟"

Alien [Z.M]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon